حامد عبداللهی
کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» یک رمانْ مانند حرفهای است! این که مانند است، نه آن که از رمان کم دارد؛ شکل آن با رمان متفاوت است. یک نوعِ جدید است. میگویند اسمش «رمان – سند» است.
انگار خانمی نویسنده اهل روسیه به نام «سوتلانا الکسویچ» این سبک را ابداع کرده و مجموعه مشاهدات و گفتگوها و گزارشها را در یک خط سیر داستانی به هم میتابد و مینویسد. جایزه نوبل ادبیات 2015 را هم گرفته است.
داستان غلام سرباز و دخترعمویش کژال، همان خط روایت داستان عشقی است که قرار است بستر گزارش حضور طلاب بشود در اردوی جهادی برای کمک به زلزله زدهها که سیلزده هم میشوند.
این کتاب را میشود سه جور خواند! اول مثل همه کتابها از صفحه اول میخوانی و البته از خواندنش سیر نمیشوی تا انتها.
دوم این که حوصله خواندن گزارش جهادی و طلبگی و کش و قوسهای آن را نداری؛ پس فقط روایت هجران یک سرباز نزدیک به پایان خدمت را میخوانی که به روستای زلزلزه زده خودش برگشته و نیم نگاهی هم به کژال دارد.
سوم این که حوصله خواندن داستان عشقی و تخیلی نداری و میخواهی بروی سراغ اصل داستان که ببینی طلبهها در امدادرسانی به زلزلهزدهها و سیلزدهها چه میکنند. پس یک راست گزارشها را میخوانی و از روی روایتهای عشقی میپری.
اما به نظر همان از صفحه اول بخوانی بهتر است چون هر بار که داستان غلام را میخوانی یک روایت مستند هم از نگاه و منظری دیگر به ترکیب و تکمیل جریان میپردازد و این هنر نویسنده بوده که دو روایت را چنین همگون درآورده است.
در واقع این طور نیست که یک در میان تخیل و مستند باشد. هر دو دارند با هم پیش میروند. انگار دو دوربین کاشتهاند که یکی ماجرای غلام را بگیرد و یکی هم ماجرای طلاب جهادی را.
نقطه عطف ماجرا هم اینجا است که روستای غلام، درست در مرز تقسیم کار میان ارتش و سپاه قرار گرفته و هر دو آن را فراموش کردهاند!
«بیبی» هم شخصیت جالبی است که برای هر حادثه یک خواب میبیند و هشدار میدهد! اصلاً زنده ماندن اهالی از صدقه سری همین بیبی بوده. دیگر این که سیل را هم هشدار میدهد اما کسی گوشش بدهکار نیست. یعنی کسی باور نمیکند. بیبی میگوید این دره یک زمانی رودخانهای بوده که ماهی و نهنگ هم داشته! همین حرف بیبی شده عنوان کتاب!
غلام که حالا چشم امید روستا به اوست، خودی نشان میدهد و باعرضگیهایش به چشم همه از جمله عموحیدر پدر کژال میآید دلش نرم میشود که غلام برادر حالا غلام خودش بشود.
از نقاط قوت این کتاب، که حرفهای هم نوشته شده، اشاره به جزئیاتی است که شاید در نگاه اول، دور از ماجرای اصلی است؛ اما در کل تصویری از یک پدیده جهادی را ترسیم میکند. این که یک طلبه جهادی تنها برای ارضای حس معنوی و نیروی ایمانی به کمک دیگران نیامده است. او هم زن و بچه دارد و چه بسا برای گیر آوردن یک قوطی شیر خشک برای بچه نزارش، در گوشه خیابان و زیر باران زار زده است.
یکی از جاهای جالب این کتاب آن جا است که یکی از طلبهها که خودش نویسنده است آن را نوشته. البته نویسنده کتاب، متنی را هم که آن طلبه خطاب به او نوشته درج کرده و بعد متن داستان را آورده است. شاید خواسته گلایه او از این که چرا روایت جهادی طلاب را به یک طلبه نویسنده ندادهاند منعکس کند.
قطعهای شیرین: به من ربطی نداره. من رو فرستادی وسط بیابون حالا هم لنگِ پولیم... حاج آقا دسمی گفت: بذار فکر کنم. گفتم: نمیخواد نمیخواد زیاد فکر کنید. من شنیدم که تازگیا ملک شخصیتون رو فروختید. پول همون رو به من بدید ... حاج آقا گفت: ....بگو دارابی بیاد چکشو بگیره ...!
پایان بخش این کتاب «رمان – سند» عکسهای واقعی از بازسازی روستا است.
کتاب 236 صفحه با 15 روایت شکل یافته که برشهایی از آن را خواندید. آقای حمید بابایی که متولد 1364 است این کتاب را به سفارش پژوهشکده باقرالعلوم قم علیه السلام به سرانجام رسانده و انتشارات سوره مهر آن را در سال 1400 به چاپ رسانده است. کتابی که عنوان «روایت حادثه زلزله کرمانشاه در سال 1396» را هم یدک میکشد و روایت زندگی است.