باسمهتعالی شأنه العزیز
اشاره: کتاب رودخانه ماهی و نهنگ از مجموعه سه جلدی با رویکرد «روایت زندگی»، روایتی است دراماتیک از حضور جهادی طلاب مدرسه علمیه حضرت بقیة الله الاعظم تهران در حادثه زلزله سرپل ذهاب کرمانشاه در سال 1396؛ حضوری که سرشار از غافلگیریها و کشمکشهاست و تجربهای ارزشمند از یک تعامل دوسویه بین جهادگران طلبه و مردم رنج دیده منطقه را فراهم آورده است.
این اثر که به همت پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم (ع) و از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده، از سبک مستندنگاریهای خانم سوتلانا الکسویچ الهام گرفته است که ژانر «رمان جمعی» یا «رمان - سند» نامیده میشود. در این سبک از روایت، مجموعه خاطرات و گفتوگوها و مشاهدات و اسنادی که نویسنده جمعآوری کرده در قالب یک خط سیر دراماتیک روایت میشود و واقعیت و خیال در هم میآمیزد.
متنی که پیش رو دارید، مصاحبهای است با نویسنده داستان/کتاب یا روایت/کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» آقای حمید بابایی. نویسندهای که با کاربست همه هنر و حرفهاش، از پس کار برآمده اما لازم بود از چند و چون کارش، بیشتر بدانیم. آنچه پرسیدهایم و آنچه پاسخ داده را عیناً تقدیم میکنیم و قضاوت را به خوانندگان میسپاریم!
- خسته نباشید!
سلامت باشید!
- غلام را نخ تسبیح کردهاید از پایان خدمت تا خواستگاری، این ایده از کجا آمد؟ از همان سبک معروف، انتزاع کردید یا یک اصل ساختاری ادبی است؟
خب، فکر میکنم باید کمی صریح و بی تعارف در این گفتگو با شما حرف بزنم و جلو برویم. پس قدم به قدم با هم برویم جلو تا ببینیم این اثر چطور نوشته شد.
اول این که من به پیاده کردن صرف خاطرات باور ندارم. یعنی به نظرم اگر نویسندهای در نوشتن خاطرات و روایتهای شفاهی فقط برود هر چه را دیده عیناً پیاده کند، عملاً کاری نکرده، به همین صراحت.
پس من نیاز داشتم، یک شخصیت اضافه کنم که در کنار روایت طلبههایی که به منطقه رفته بودند از عمق فاجعه بگوید.
ببین رفیق جان! یادت باشد، اگر میخواهی چیزی را روایت کنی همیشه باید از دل خود فاجعه هم روایت کنی و مخاطب بداند بلایی که سر این بندگان خدا آمده چه بوده است.
نکته دیگر این که ما در روایت تا جایی که میتوانیم باید عقلانیت و نگاه منطقی و پرهیز از احساساتگرایی را دخیل کنیم.
داستان و روایت با روضهخوانی فرق میکند. اگر خود نویسنده هم در گیرودار این روایتها بنشیند پای روضهای که مینویسند و اشک بریزد (منظورم در داخل متن است، بیرون اثر اشکالی ندارد) عملاً داستان از دست میرود. تهش میشود همین سریالها و فیلمهای بهشدت احساسی و ضعیفی که میبینیم و یا کتابهای درجه پنجی که میخوانیم.
- چرا پیشنهاد نگارش این متن را قبول کردید؟
پول! بیپول بودم و خانهای در دست ساخت داشتم و نیاز مالی. به همین صراحت.
صراحت دارید که طلبهای که میتواند دیوار بکشد و بنایی کند، قلم هم میتواند بزند و روایت هم بکند؛ پس چرا شما نویسنده این حکایت شدید؟
چون بسیاری از دوستان طلبه با احترام به همهشان، نویسندگان خوبی نیستند که اگر بودند قطعاً به آنها سفارش میدادند و نه من. ببین رفیق جان، ما برای نوشتن باید آموزش ببینیم. بسیاری از دوستان فکر میکنند همین که میتوانند قلم دست بگیرند؛ یعنی نویسندهاند. داستان نوشتن و رمان و حتی نوشتن خاطرات شفاهی پدر آدم را در میآورد.
البته منظورم آثار خوب و باکیفیت است و نه این چیزهایی که در بازار میبینیم.
الان دارم کتاب ادبیات علیه استبداد را میخوانم که بهواقع حیرت کردم از این میزان پژوهش و همینطور روایت جذابی که در مورد نحوه نگارش و چاپ کتاب دکتر ژیواگو است.
- از مشکلات این کار بگویید.
بزرگترینش این بود که خورد به کرونا. یعنی اگر کرونا نبود و میتوانستم با بچهها بیشتر حشرونشر داشته باشم احتمالاً اثر بهتر هم میشد. هر چند که من از کار راضیام.
- تجربهنگاری را که پژوهشکده باقرالعلوم علیهالسلام، در دستور کار خود قرار داده، مفید میدانید یا صرفاً یک سبک است در کنار دیگر سبکها؟
به نظرم ایده بدی نیست. اما اگر ادامه پیدا کند و رها نشود. مثل بسیاری از چیزهایی که در این کشور شروع خوبی دارد و میانه و پایان اسفناکی دارد، این کار رها نشود و پژوهشکده هم برای صرفهجویی نرود دنبال نویسندههایی که با هر قیمتی کار میکنند و کیفیت آثار فدای کمیت نشود.
- هم در صفحه 158 کتاب، هم در جای دیگر از شعاردادن طلبهها گفتید. شما که برای حکایت و روایت عملیات جهادی قلم زدید؛ پس کدام شعار؟
برادر جان! شعارها را حذف کردم. وقت گفتگو با رفقای طلبه شعار زیاد میدادند و من همه بحثها را جهت میدادم.
ببین دوست من! اگر میگویم بسیاری از آثار ادبیات شفاهی ما ضعیف است و نمیتوان آنها را خواند برای همین است. ببین وظیفه کسی که مصاحبه میکند همین است که مصاحبهشونده را به جهتی ببرد که خودش میخواهد؛ ولی بهصورت ناپیدا.
اگر شما رفتی و نشستی و به مصاحبهشونده گفتی بسمالله شروع کن، عملاً کاری نکردی که. باید یک طرح درست توی ذهنت داشته باشی و بر اساس ذهنت کار را جلو ببری. در واقع کار باید کارگردانی بشود.
البته که مقصر فقط نویسندهها نیستند. ناشرانی که مثل قارچ رشد کردهاند و همه هم تاریخ شفاهی کار میکنند در افت کیفیت این آثار مقصرند.
- چه زمانی متوجه شدید اسم این کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» شده است؟ واکنشتان چه بود؟
فکر کنم قبل از انتشار بود که سید احمد بطحایی به من گفت یا دکتر همازاده.
استقبال کردم؛ چون اسم خوبی بود.
- ربط کتاب با اسم آن را در چند جمله شرح دهید.
شرمنده این را باید مخاطب برود و بخواند. ولی یک راهنمایی بکنم به دیالوگ بیبی و غلام ربط دارد.
- چه چیزهایی هست که ایکاش مینوشتید؟
دوست داشتم کمی تندتر و با لحن خشنتری در مورد مشکلات بنویسم و که قطعاً مشکل شدید ارشاد پیش میآمد و نمیشد. در همین حد هم دوستان ما را خوب نوازش دادند که اهمیتی ندارد. بههرحال نمیشود به آب زد و خیس نشد.
- کاراکترها و شخصیتها چندان ممتاز و قابلشناسایی نیستند. آیا این به دلیل غیرحضوری بودن نگارش متن است یا نخواستید به سبک رمان و خیال نزدیک شوید.
من مثل شما فکر نمیکنم. اتفاقاً کاراکترهای طلبهها کاملاً با هم فرق دارند، فرقشان هم در ریزهکاریهایی است که شده. یکی حراف است و شوخ. دیگری جدی است و حرفی ازش در نمیآید.
اما در مورد ترکیب جملات شباهتهایی هست که آن هم بر میگردد به طبقهای که این آدمها از آن آمدهاند. اصولاً طلبهها ادبیات مشابهی دارند و شباهتی که پیش میآید لاجرم وجود دارد.
- برخی داستانکها رها شدهاند مثل تدارکات و آشپزی، دلیل آن مجال اندک بوده یا اهمیت کم؟
ببین اگر قرار بود همه بخشهای روایت را کامل کنم، حجم اثر بالا میرفت و داستان از ریتم میافتد. برای من این مهم بود که داستان را مخاطب بخواند و نگوید که این جا رو آب بسته. چیزی به اسم رهاشدن وجود ندارد. تمام داستانها در همان بخش خود تمام میشوند؛ اما به آن معنا که برای هر کدام منتظر یک نتیجهگیری مشخص باشید، معلوم است که این اتفاق نمیافتد.
- بخشی از زی طلبگی در توحید و عبادت، سپری میشود از نماز و دعا گرفته تا نیت و تفکر، چرا این جلوه کمتر دیده شده است؟ شعاری است؟!
هم شعاری است و هم چیزی به روایت اضافه نمیکرد. اگر طلبهای بود که نماز نمیخواند من آن را در روایت میآوردم، میدانی چرا؟ چون آن بخش میشود بخشی از روایت خاص، اما همانطور که خودت گفتی زندگی عادی طلبهها را نشاندادن که داستان نمیسازد.
اتفاقاً در این روایت من نشان دادم البته به گفته حاجآقای دسمی، عبادت یعنی همین ساختن سرپناه برای مردم.
به نظرم بد نیست برخی از طلبهها اگر فکر میکنند با این لباسی که به تن دارند میتوانند از کار کردن فرار کنند و منصب بگیرند، این روایت را بخوانند. این روایت نشان میدهد که نخیر، باید کار کرد و عرق ریخت تا به خدا رسید.
علاقهمندان برای دریافت این کتاب میتوانند از پیوند زیر اقدام کنند.
http://pbshop.ir/__p-p-520.aspx