بسمه تعالی
اهم فعالیت گروه دایره المعارف صحابه در ماه آذر به شرح ذیل می باشد :
جلد دوم دایره المعارف مشتمل بر اصحاب برگزیده رسول خدا آماده چاپ شد و در اختیار واحد انتشارات پژوهشکده قرار گرفت.این مجلد مشتمل بر 22 نفر از صحابه پیامبر است که از ابوذر غفاری شروع و به هاشم بن عتبه ختم شده و بالغ بر هفتصد صفحه می باشد
که مختصری از احوالات این بزرگان را ذکر کردیم
ابوطالب بن عبدالمطلب
حضرت ابوطالب، فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، عموى بزرگوار پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، يگانه حامى ايشان پس از عبدالمطلب، پدر اميرالمؤمنين(عليه السلام)، بزرگ قريش و رئيس مكه كه داراى وقار حكما و هيبت فرمانروايان بود. درباره نامش ميان اسامى عمران، عبدمناف و ابوطالب اختلاف نظر است و مشهور و معروف ميان مورخان اين است كه نام وى عبدمناف بود و عمران نيز گفته شده است. [1] بيشتر سيره نويسان و مورخان، اشعارى نيز از عبدالمطلب نقل كرده اند كه ابوطالب را مخاطب ساخته و بدو مى گويد:
1- أوصيك يا عبدمناف بعدى *** بمفرد بعد أبيه فرد [2]
2- فارقه و هو ضجيع المهد *** فكنت كالأم له فى الوجد [3]
در اين اشعار، عبدالمطلب فرزندش را ـ كه طبق اين اشعار نامش عبدمناف بوده ـ مخاطب ساخته و او را به حمايت و سرپرستى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)توصيه مى نمايد.
ابوطالب سى و پنج سال قبل از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) متولد شد. او با عبدالله، پدر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و زبير از يك مادر بودند و مادر ايشان فاطمه، دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بود. [4]
خديجه بنت خويلد
خديجة بنت خويلد بن اسد بن عبد العزى همسر رسول خدا، ام المؤمنين و يكى از چهار زن باعظمت دنياست. مادر وى فاطمه دختر زائدة بن اصم است. او اولين زنى است كه به پيغمبر اكرم و اسلام گرويد، وى اولين همسر پيامبر خدا و با فضيلت ترين آنهاست. [5] از بس زن با عفت و كمالى بود در دوران جاهليت طاهره اش مى گفتند. [6]
معروف است كه حضرت خديجه قبل از رسول خدا دو بار شوهر كرده بود: عتيق بن عائذ مخزومى و ابوهاله فرزند زراره. در تقدم و تأخر اين دو نفر اختلاف است، از عبارت بعضى بر مى آيد قبل از پيامبر همسر عتيق و قبل از وى همسر ابوهاله بوده است. از عتيق دخترى به نام هند و از ابو هاله نيز پسرى به نام هند و دخترى به نام هاله داشته است. [7]
هنگامى كه پيامبر با خديجه ازدواج نمود حضرت خديجه پانزده سال بزرگتر از پيامبر بود يعنى پيامبر 25 ساله و خديجه و خديجه چهل ساله بود، و 24 سال هم با پيامبر زندگى كرد و در 64 سالگى زندگى را بدرود گفت. [8]
فاطمه بنت اسد
فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ، نام مادرش هم فاطمه است و او دختر قيس بن هرم بن رواحة بن حجر بن عبد بن بغيض بن عامر بن لوى است. و دختر عموى زائدة بن اصمّ بن هرم بن رواحه است كه جد مادرى خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبد العزّى بن قصى بوده است. فاطمه دختر اسد همسر ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ است. [9] بنا به نوشته اسد الغابه نسل اسد بن هاشم فقط از فاطمه باقى ماند و از ديگر فرزندان وى فرزندى نماند. [10] مادر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب كه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز بمنزله مادر بودند و پيغمبر در دامان اين بانوى بزرگوار تربيت شد، از اولين جماعتى است كه به آن جناب ايمان آورد و با وى به مدينه مهاجرت كرد، چنانكه به تفصيل خواهد آمد هنگام وفات فاطمه پيامبر او را كفن كرد و كفن او را از لباس مخصوص معين نمود و سپس خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد، و او را بولايت فرزندش تلقين كرد، در وصف او گفته اند: اولين زن هاشمى است كه براى يك مرد هاشمى فرزند آورد. چنان كه ابن الحديد، شهيد اوّل و ديگران نيز همين نظر را برگزيده اند. [11] نسب به واژه «فطم» گفته مى شود: فطمت الرضيع از باب ضرب يعنى او را از شير گرفتم و جدا كردم.« فطم الولد» يعنى فرزند را از شير گرفت، الفطيم بر وزن كريم به كسى اطلاق مى شود كه زمان شير خوارگى او به پايان رسيده باشد، از اين رو درباره دختر رسول الله(صلى الله عليه وآله) گفته شده است كه: به فاطمه نام گذارى كرده اند همانطورى كه روايت شده كه: «أنها سميت فاطمة لانها فطمت شيعتها من النار و فطم أعداؤها عن حبها» شيعيانش از آتش جهنم گرفته مى شوند و محبت او از دشمنانش گرفته مى شود. و نيز درباره فاطمه بنت أسد بن هاشم مادر أميرالمؤمنين على(عليه السلام) گفته شده است خداوند متعال او را از علم و دانش سيراب كرده است و از ناپاكى ها جدا ساخته است. [12]
ام كلثوم; دختر امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(عليه السلام)
ام كلثوم [13] ، دختر امام اميرالمومنين على بن ابيطالب(عليه السلام)، در دامن زهراى مرضيه(عليها السلام) پيش از رحلت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و در سال ششم هجرى چشم به جهان گشود و دوران تربيت خود را در خانه ى وحى گذراند.
لقب ام كلثوم:
از دختران اميرالمؤمنين، تعدادى لقب به ام كلثوم داشتند كه سيد محسن امين و ديگر مورخان در آثار خود نام چهار تن از ايشان را آورده اند. [14]
على بن عيسى اربلى از كمال الدين بن طلحه نقل كرده كه مورخان درباره ى تعداد فرزندان امام اميرالمؤمنين اختلاف نظر دارند. فرزندان دختر ايشان عبارتند از: زينب كبرى، ام كلثوم، ام الحسن، رمله ى كبرى، ام هانى، ميمونه، زينب صغرى، رمله ى صغرى و ام كلثوم صغرى. [15] هم چنين ابن ابى الحديد نيز دو تن از دختران آن حضرت را با نام ام كلثوم ذكر كرده است. [16]
ام كلثوم در رثاى مادر:
نقل شده موقعى كه زهرا(عليها السلام) از دنيا رفت، مردم شهر مدينه عزادار شدند; زنان بنى هاشم همگى در خانه ى زهرا(عليها السلام) و عزادارى پرشورى به پا كردند. مردان، خدمت اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى آمدند و حسنين(عليهم السلام) در جلو روى حضرت نشسته، در اين هنگام، ام كلثوم، در حالى كه روپوش به صورت افكنده و لباس هايش به زمين كشيده مى شد و با يك چادر تمام بدن را پوشانده بود، از خانه بيرون مى آمد و با صداى بلند ناله مى كرد و مى فرمود: «يا ابتاه، يا رسول الله، الآن حقاً فقدناك فقداً لالقاء بعده»; اى جد بزرگوار! اى رسول خدا! به راستى امروز چنان تو را از دست داديم كه ديگر ملاقات و ديدارى دست نخواهد داد. [17]
رقيه و ام كلثوم دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
ازدواج رقيه:
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و خديجه چهار دختر به ترتيب به نام هاى رقيه ،زينب ،ام كلثوموفاطمه(عليها السلام) داشتند [18] كه رقيه و ام كلثوم قبل از بعثت به دنيا آمدند و فاطمه(عليها السلام)بعد از رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديده به جهان گشود. [19] همه اين چهار دختر اسلام را درك كردند و اسلام آوردند و همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه هجرت نمودند. [20] رقيه را عتبه بن ابى لهب تزويج نمود و ليكن قبل از دخول وى را طلاق داد. وى او را سخت در اذيت و فشار قرار مى داد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) عتبه را نفرين كرد و فرمود: خداوندا يكى از سگ هاى خود را بر وى مسلط كن .پس از چندى شيرى بر وى حمله نمود و او را پاره پاره نمود. [21] پس از اينكه عتبه رقيه را طلاق داد عثمان بن عفان او را به نكاح خود در آورد. [22] رقيه در جريان هجرت به حبشه همراه عثمان بود [23] و در هجرت نخستين كودكى را كه از عثمان باردار بود سقط كرد و پس از آن براى عثمان پسرى به نام عبدالله آورد و لذا او را ابو عبدالله ناميدند. در يكى از روزها خروسى با منقار خود چشم عبدالله را زخمى نمود و در نتيجه عبدالله مريض شد و از دنيا رفت [24] و براى دفن او عثمان در مدينه ماند و در جنگ بدر شركت نكرد. [25]
جعفر طيار
او فرزند ابوطالب و برادر امير مؤمنان(عليه السلام) و پسر عموى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است كه فوق العاده مورد علاقه اين دو بزرگوار بوده است. او شبيه ترين افراد به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بود، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره اش فرمود: اَشبَهتَ خَلقى و خُلقى (تو در آفرينش و اخلاق شبيه منى). [26]
جعفر در اسلام گوى سبقت از ديگران را ربود زيرا اندكى پس از برادرش على بن ابى طالب(عليه السلام) اسلام آورد در بيشتر كتب اهل سنت جعفر را سى و دومين يا بيست و پنجمين مسلمان ذكر كرده اند اما اين مطلب صحيح نيست چرا كه از جهتى روايتى داريم كه ابوطالب هنگامى كه ديد رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) نماز جماعت دو نفره (يا به همراه خديجه، 3 نفره) اقامه كرده اند به جعفر گفت برو و سمت چپ پسر عمويت به نماز بايست و جعفر نيز چنين كرد كه اين روايت دلالت دارد كه جعفر پس از على(عليه السلام) دومين مسلمان مى باشد. [27] و از طرفى در روايات داريم كه جعفر هم زمان با خديجه به اسلام مشرف شد. [28] او دو بار در اسلام هجرت كرد، يكبار به سرپرستى قريب هشتاد نفر از مسلمانان به حبشه مهاجرت نمود، بار ديگر به مدينه، لذا به او ذوالهجرتين مى گفتند. [29] كنيه اش ابوعبدالله بود [30] ليكن چون نسبت به ضعفا و بينوايان مهربان بود [31] و از آنان دستگيرى مى نمود،از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ابوالمساكين (پدر بينوايان) شهرت يافت. [32]
حمزة بن عبدالمطلب
حمزة بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف فرزند عبدالمطلب و عموى پيامبر و امير مؤمنان است و مادر او هاله دختر وهيب بن عبدمناف و دختر عموى آمنه بنت وهب مادر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى باشد. چون حمزه از ثويبه كنيز ابولهب شير خورده و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم از اين زن شير خورده، برادر رضاعى او محسوب مى شود; از اينجاست كه وقتى ازدواج دختر حمزه را به حضرت پيشنهاد كردند فرمود: او دختر برادر رضاعى من است. [33]
كنيه اش ابويعلى و حدود دو يا چهار سال از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بزرگتر بود. در سال دوم هجرت موقعى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان ياران عقد برادرى برقرار فرمود، ميان حمزه و زيد بن حارثه عقد برادرى خواند. [34]
اسلام حمزه
داستان اسلام آوردن حضرت حمزه را چنين نقل كرده اند: روزى ابوجهل در نزديكى صفا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخورد و تا توانست او را اذيت نمود و ناسزا گفت و عيبجويى كرد، كنيز عبدالله جذعان از ميان اطاقى در بالاى صفا همه اين احوال را مشاهده كرد، موقعى كه ابوجهل از اذيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دست كشيد به مسجد رفت و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم به راه خود رفت.
هنوز جمعيت تماشاچيان متفرق نشده بودند كه حمزه از شكارگاه برگشت، از علت اجتماع پرسيد؟ كنيز عبدالله داستان را برايش شرح داد. حمزه گفت: ابوجهل كجاست؟ گفتند در مسجد است; حمزه به مسجد رفت و با كمان چنان بر سرش كوبيد كه شكاف بزرگى برداشت، او را به زمين كشيد و زير پا نهاد، ولى مردم ميانجيگرى نموده و او را از دست حمزه نجات دادند.
چون حمزه در جاهليت هم به پشتيبانى ستمديدگان معروف بود، اين عمل او را به همان حساب گرفتند، منتهى چون مشرك بود خواستند با تحريك احساساتش عليه دين اسلام او را خاموش كنند، لذا گفتند: ابويعلى مگر مسلمانى گرفته و از دين اجدادى خود دست كشيده اى كه چنين داغ شده اى؟ با شنيدن اين جمله احساسات خويشاوندى حمزه تحريك شد و گفت: آرى مسلمان شده ام، اشهد ان لا اله الاالله و ان محمداً رسول الله. به خدا از ايمانم دست نمى كشم، اگر مى توانيد جلوگيرى كنيد.
پس از آنكه خشمش فرو نشست و غضبش خاموش شد نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و اظهار داشت: پسر برادرم آيا آنچه مى گويى حق است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوره اى از قرآن بر او خواند تا كاملا روشن شد و بر ايمانش ثابت ماند [35]
عباس بن عبدالمطلب
عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مُناف،عموى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)،كنيه اش ابوالفضل بود وى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دو سال و به نقلى سه سال بزرگتر بود.مادرش نثله يا نُثيله دختر خباب بن كليب و اولين كسى بود كه خانه كعبه را با پارچه هاى حرير و ديبا پوشانيد; زيرا عباس در كودكى گم شد، همه به دنبال او گشتند و اثرى از او نيافتند، مادرش نذر كرد اگر فرزندش را پيدا كند خانه كعبه را با جامه هاى حرير و ديبا بپوشاند و پس از آنكه او را يافت به نذر خود وفا كرد.عباس در جاهليت و اسلام يكى از رجال برجسته قريش بود، قبل از اسلام در مكه داراى مناصبى بزرگ بود كه از آن جمله سقايت و عمارت مسجدالحرام مى باشد. [36] پس از اينكه عبدالمطلب از دنيا رفت كار سرپرستى چاه زمزم و منصب سقايت حجاج به دست عباس بن عبد المطلب كه در آن روز كوچكترين فرزندان عبد المطلب بود افتاد، و هم چنان تا ظهور اسلام در دست او بود، و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز هم چنان او را بدان منصب مستقر فرمود، و تا به امروز نيز در دست فرزندان عباس است. [37] عباس مردى عاقل، زيرك، با تدبير و سفره دار بود، مخصوصاً نسبت به خويشان و بستگانش خيلى مهربان بود و به آن ها كمك مى كرد و از اين رو مورد تجليل و احترام پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گرفته و او را چنين مى ستود: هذا عباس بن عبدالمطلب اجود قريش كفاً و اوصلها رحماً ; او عباس فرزند عبدالمطلب است كه از همه قريش سخيتر و نسبت به خويشان مهربان تر است.عباس مردى بلندبالا، سفيد پوست، شفاف و پر صدا بود و كمتر كسى در قد و قامت به پايه او مى رسيد، چنانكه پس از اسير شدن در بدر خواستند جامه اى برايش تهيه كنند تا لباس جنگ را از تن بيرون آورد، در مدينه پيراهنى كه به قامتش رسا باشد يافت نشد تا عاقبت از جامه هاى عبدالله بن ابى كه نسبتاً رسا بود بر او پوشانيدند. [38] ابان بن عثمان احمر مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه از پدرش نقل مى كرد كه از جابر بن عبد الله انصارى شنيدم كه مى گفت: از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از پسران عبد المطلب پرسيدند، فرمود: ده تا به اضافه عباس و مصنف اين كتاب مى گويد: آنان عبارت بودند از: عبد الله، ابو طالب، زبير، حمزه، حارث- كه بزرگ ترين آنان بود- غيداق، مقوّم، حجل، عبد العزى، و او همان ابو طالب بود، ضرار و عباس. بعضى گفته اند كه «مقوّم» همان «حجل»است. [39] عباس داراى فرزندان زيادى بوده است. [40]
عبدالله بن عباس
او فرزند عباس عموى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و پسر عموى على بن ابيطالب (عليه السلام) و داراى فضايل بى شمار است مخصوصا از نظر علم و دانش در ميان صحابه و ياران پيامبر بى نظير بود عبدالله سه سال قبل از هجرت همان ايامى كه پيامبر و بنى هاشم در شعب ابى طالب محاصره بودند در شعب متولد گرديد، [41] او را خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)آوردند و حضرت با آب دهان مبارك كامش را برداشت و درباره اش دعا فرمود. [42]
عبدالله دو بار جبرييل را هنگام نزول وحى كه در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود، ديده است [43] ، حضرت در حق او دعا كرد كه ناشر اسلام، بنده صالح خدا، اهل زيادتى در علم فقاهت، عالم به تاويل قرآن و صاحب حكمت در دين خدا گردد.
عبدالله در جمل و صفين در ركاب اميرمؤمنان (عليه السلام) جنگيد و در صفين يكى از سرداران سپاه و مورد علاقه مخصوص آن بزرگوار بوده است. عبدالله در سال 67 يا 69 در طايف از دنيا رفت و محمد ابن حنفيه بر او نماز گزارد. [44]
عبدالله 5 پسر داشت، عباس كه بزرگترين فرزندش بود و اعنق لقب داشت و فرزندان ديگرش محمد و فضل و عبدالرحمن بودند، على بن عبدالله كه از همه كوچكتر بود، با بزرگوارى و هوشيارى خود پيشرفت بسيارى كرد. [45]
ابوذر غفارى
نام مشهور او جندب بن جناده ى غفارى است. براى وى نام هاى ديگرى نيز ذكر شده است، مانند «بريد بن عبدالله»، «برير بن جنادة»، «برير بن عشرقه»، «برير بن جندب»، «جندب بن عبدالله» و «جندب بن سكن»، اما آنچه مشهور و صحيح است «جندب بن جناده» است. كنيه ى او ابوذر است و به اين كنيه مشهور است. [46] وى يكى از ياران بزرگ پيامبر اسلام پنجمين كسى است كه اسلام آورد; [47] مردى زاهد و راستگو و سخن گويى كه بى پرده سخن مى گفت. او اسلام آورد و به دستور پيامبر به محل زندگى خود بازگشت تا وقتى كه به مدينه مهاجرت كرد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملحق شد.
ابوذر از افرادى است كه قبل از ظهور اسلام يكتاپرست بود; واحدى در اسباب نزول قرآن و ابن ابى حاتم در تفسير خود در ذيل آيه ى (وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ)، [48] گفته كه اين آيه ى شريفه در شأن سه نفر كه در زمان جاهليت يكتاپرست شدند و «لا اله الا الله» گفتند، نازل شده است و آن سه نفر عبارتند از: زيد بن عمر، ابوذر غفارى و سلمان فارسى. [49]
زمانى كه پيامبر اسلام وارد مدينه شدند بين مسلمانان عقد اخوت بستند. درباره ى عقد اخوت ابوذر دو نقل وجود دارد: قول آن پيامبر بين ابوذر و سلمان عقد اخوت بست و با ابوذر شرط كرد كه از سلمان نافرمانى نكند و نقل ديگرى است كه پيامبر بين ابوذر و منذر بن عمر عقد اخوت بست. [50]
اويس قرنى
اويس بن عامر مرادى، از طايفه ى قرن، و از قبيله ى يمانى بنى مراد بود [51] . پدر او مردى والامقام بود و خود او در زهد و تقوا و طاعت و عبادت مقام والايى داشت و سيّد التابعين بود [52] . او از زهّاد هشتگانه، بلكه برترين آنها [53] ، و از اصحاب و حواريان اميرالمؤمنين (عليه السلام) است [54] . وى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، همراه هيئتى از يمن به مدينه آمد و پس از اين سفر، كوفه را براى زندگى برگزيد و در پيكار صفين، در سپاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) حضور يافت و به شهادت رسيد. [55]
پيامبر(صلى الله عليه وآله)و توصيف اويس:
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) درباره ى او فرمود:«تفوح روايح الجنة من قبل قرن واشوقا اليك يا اويس القرن»; از جانب يمن بوى بهشت مىوزد، چه بسيار مشتاق توام اى اويس قرنى. و به اصحاب فرمود: «هر كه او را ملاقات كرد سلام مرا به او برساند»، آنها گفتند: يا رسول الله! اويس قرنى كيست؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «شخص گمنامى است كه اگر غايب باشد نمى خواهيد او را بيابيد و اگر نزد شما باشد به او اعتنايى نداريد، اما با شفاعت او دو قبيله ى بزرگ مانند ربيعه و مضر داخل بهشت مى شوند، و به من ايمان مى آورد با آنكه مرا نديده است، و در پيش روى خليفه ى من، اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در صفين كشته مى شود.» [56]
از عبدالله بن عباس، حال اويس قرنى را پرسيدند، او گفت: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: "او مردى است ميش چشم و دو جامه ى كهنه پوشيده، با كسى آشنايى نكند و مردمان او را نشناسند. حضور و غيبت او نزد خلق يكسان باشد. چون غايب شود، او را طلب نكنند و چون حاضر گردد، از ديدن او بشاشت (شادى) ننمايند و چون سلام گويد، جواب او باز ندهند".» [57]
سلمان فارسى
يا به عبارت صحيح تر سلمان محمدى، كنيه اش ابوعبدالله، و در نامش ميان روزبه و ماهويه و بهبود اختلاف است. سلمان پسر بدخشان از نژاد منوچهر پادشاه ايران است، ولى پس از آنكه اسلام آورد، هرگاه از نام و نسبش مى پرسيدند، مى گفت: من فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم مى باشم. همچنين در وطن سلمان هم اختلاف است، اكثراً بر اين عقيده اند كه از قريه جى از قرى رامهرمز شيراز مى باشد و عده اى معتقدند كه اهل جى اصفهان است; ممكن است هر دو صحيح باشد، زيرا از خود او نقل شده كه گفته است: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.
سلمان يكى از زهاد بلكه يگانه زاهد دوران، و در علم و دانش سرآمد اهل زمان است، چنانكه در روايات بسيارى نقل شده كه سلمان علوم پيشينيان و آيندگان را مى دانست. او در راه تحصيل اسلام و دين حق رنج فراوانى برد، بلكه هيچيك از مسلمانان در اين راه به اندازه او رنج و مشقت نديدند، زيرا پس از دوران كودكى تا حدود دويست يا سيصد سالگى در جستجو و طلب دين حق بود تا در قبا هنگام ورود پيغمبر به مدينه اسلام آورد.
سلمان در سال 34 يا 35 هجرت در مدائن در سن 250 يا 300 سالگى از دنيا رفت. حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام) او را غسل داد، كفن نمود و دفن كرد. [58]
عمار ياسر
در شرح حال عمار بن ياسر صحابى جليل القدر و بزرگوار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مطالب فراوانى آمده و ما از درياى مطالب مربوط به وى اندكى را در اين مجموعه مى آوريم و اهل تحقيق را به منابع ذكر شده در پاورقى كه آن نيز بخشى از منابع بسيار است،تحت عنوان «عمار ياسر» ارجاع مى دهيم. [59] ابويقظان عمار بن ياسر بن مالك بن كنانة بن حصين عنسى مذحجى [60] يكى از برجسته ترين شخصيت هاى اسلام و از بزرگان اصحاب و سرشناس ترين صحابى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى باشد.وى از اصفياء اميرالمومنين على(عليه السلام) و از مهاجرين به حبشه و از نمازگزاران به دو قبله و حاضر شدگان در بدر و ساير مشاهد مى باشد. [61] نام او عمار است كه در لغت به كسى كه زياد نماز مى گزارد و روزه اش بسيار و در ايمان قوى و استوار و خوشبو و خوش تعريف باشد،گفته مى شود. [62]
پدر او ياسر نام داشت كه از مردمان يمن و از خاندان عُرنى قحطانى مذحجى [63] بود. گويند ياسر به همراه دو برادرش حارث و مالك در پى برادر ديگرشان به مكه آمد، پس از مأيوس شدن از يافتن او حارث و مالك به وطن بازگشتند ولى ياسر در مكه اقامت گزيد و ماندگار شد. از آنجايى كه در جامعه قبيله اى آن زمان مكه و جزيرة العرب كسى كه بدون پشتيبان و قبيله و عشيره مى بود نمى توانست زندگى آرام و امنى داشته باشد، از اين رو وقتى ياسر بدون اعوان و انصار در مكه رحل اقامت نمود ناچار با حذيفة بن مغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم از قبيله بنو مخزوم هم پيمان شد و او كنيزش سميه دختر خياط [64] را به همسرى ياسر درآورد، و عمار از وى به دنيا آمد، به همين سبب عمار از ولاء و مواليان بنى مخزوم گرديد. پس از به دنيا آمدن عمار، ابوحذيفه سميه را آزاد كرد.
همچنان كه گفته شد مادر او سميه دختر خياط (خيط) بود كه از زن هاى اهل خير و نيكوكار و فاضل بود كه صدمات بسيارى در راه اسلام كشيد و سرانجام به دست ابوجهل پس از دشنام و ناسزاى فراوان كه به او دادند به طرز فجيع و دردناكى به شهادت رسيد و اول زن شهيد در راه اسلام و كلمه توحيد گشت و اين افتخارى براى عمار بود و به آن مباهات مى كرد.
خانواده عمار بن ياسر از خانواده هاى اصيل اسلامى است كه در آغاز اسلام همگى به دعوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) لبيك گفته و در اين راه متحمل شكنجه هاى شديد شدند و سرانجام ياسر و همسرش سميه جان خود را در راه آيين توحيد و در زير شكنجه هاى ابوجهل و همفكران او از دست دادند.
در كتب تاريخ و سيره و شرح حال صحابه ى گرانقدر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه تدوين شده است به زمان تولد عمار بن ياسر اشاره اى نشده ولى از آنجايى كه به زمان شهادت او تصريح كرده اند و نيز گفته اند كه وى به سال 37 هجرى در سن 94 سالگى [65] در جنگ صفين و در ركاب امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به درجه رفيع شهادت رسيد، از اين رو مى توان گفت: او چهار سال قبل از عام الفيل به دنيا آمده است. توضيح اين كه جناب عمار بن ياسر به سال 37 هجرى در سن 94 سالگى به شهادت رسيد بر اين اساس او هنگام هجرت به مدينه 54 ساله بوده و در سن 44 سالگى دين اسلام را انتخاب كرده است. و چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در سن 40 سالگى به پيامبرى مبعوث گرديد پس جناب عمار 44 سال پيش از آن بايد به دنيا آمده باشد و لذا از نظر سنى عمار 4 سال از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بزرگ تر خواهد بود، بنابراين وى چهار سال پيش از عام الفيل بايد به دنيا آمده باشد. [66]
مقداد بن اسود
مقداد بن عمرو بن ثعلبه بن سعد هراوى كه وى را مقداد بن اسود ، مقداد كندى نيز مى گويند، زيرا او از تيره بهراء و قبيله قضاعه مى باشد. [67] ابن كلبى مى گويد: عمرو بن ثعلبه خونى را در قومش ريخت و به حضرموت (كنده)ملحق شد و با آنان هم پيمان شد از اين رو مقداد را كندى نيز مى گويند و در آن جا با زنى ازدواج مى كند ومقداد به دنيا مى آيد.هنگامى كه مقداد بزرگ مى شود بين او و شمر بن حجر كندى درگيرى شد و او را با شمشير زد و به مكه گريخت و لذا به مكه آمد و در قبيله بنى زهره با مردى به نام اسود فرزند عبديغوث هم پيمان گرديد، اسود به رسم جاهليت او را تبنى كرد يعنى فرزند خود خواند، از اين جهت به مقداد بن اسود معروف شد، و چون آيه شريفه (ادْعُوهُمْ لاِبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً) [68] ;پسرخواندگان را به نام پدرشان بخوانيد كه در نزد خدا منصفانه تر است. اگر پدرشان را نمى شناسيد، برادران دينى و موالى شما باشند. اگر پيش از اين خطايى كرده ايد باكى نيست، مگر آنكه به قصد دل كنيد. و خدا آمرزنده و مهربان است. نازل شد، مقداد بن عمروش خواندند. [69] مقداد از پيشقدمان در اسلام و از افرادى است كه در همان اوائل بعثت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، به دين اسلام گرويد و در زمره هفت نفرى بود كه براى نخستين بار در مكه اظهار اسلام كردند. [70] كنيه او ابو معبد و ابوالاسود [71] و ابو سعيد و ابو عمر نقل شده است. [72] مقداد دو خانه براى خود تهيه كرده بود كه يكى در بنى جديله بود كه به آن خانه مقداد مى گفتند كه در اختيار نوه دختريش از وهب بن عبدالله اسدى بود و ديگرى را به يزيد بن عبد الملك فروختند. [73] مسعودى نيز نقل مى كند:مقداد در محل معروف به جرف در چند ميلى مدينه خانه اى بنا كرد و بالاى آن بالكنها ساخت و از درون و برون گچ كشيد. [74]
محمد بن ابى بكر
ابوالقاسم محمد بن ابى بكر بن ابى قحافة يكى از فرزندان ابوبكر مى باشد كه از اسماء بنت عميس به سال دهم هجرى در سفر حجة الوداع پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در منزل ذوالحليفه يا شجره كه محل و ميقات احرام بستن مردم مدينه است و در روز 25 ذيقعده متولد شد. [75]
هر چند وى فرزند ابى بكر است و طبيعتاً مى بايد طرفدار خلفا باشد، مخصوصاً از پدرش ابوبكر جانبدارى كند، ولى برخلاف قانون طبيعت چون از مادرى مانند اسماء بنت عميس شير خورده و در دامن پر مهر امير مؤمنان على(عليه السلام) پرورش يافته است يكى از دوستان و فداييان امام على(عليه السلام) شد كه در تمام دوران حساس حكومت عثمان و زمامدارى و خلافت امام على(عليه السلام) از حمايت و طرفدارى آن حضرت كوتاهى نكرد تا آنكه جانش را در راه آن حضرت فدا كرد. [76]
كشى در رجال خود نقل مى كند از امام موسى كاظم كه روز قيامت منادى ندا مى كند : كجايند حواريون على بن ابى طالب وصى محمد بن عبد الله،پس عمرو بن حمق خزاعى و محمد بن ابى بكر و ... بر مى خيزند [77] و نيز امام رضا مى فرمايد: امير المومنين على پيوسته مى فرمود: محمد ها (محامده) نمى پسندند كه خداوند معصيت شود(گناه و معصيت خداوند را نمى پسندند).راوى مى گويد: پرسيدم محامده كيانند؟ حضرت فرمودند:محمدبن جعفر ، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه، و محمد بن امير المومنين (محمد بن حنفيه) [78] و نيز علامه مجلسى نقل مى كند: محمد بن ابى بكر داراى عبادت ويژه و اجتهاد بود. [79]
مادرش اسماء بنت عميس خثعمية در ابتدا همسر جعفر طيار برادر امير مؤمنان(عليه السلام)بود، پس از آنكه جعفر در جنگ موته شهيد شد، به عقد ابوبكر بن ابى قحافه درآمد و از او به محمد آبستن گرديد.هنگامى كه ابوبكر به سفرى رفته بود شبى اسماء در خواب ديد كه ابوبكر خضاب بسته و لباس سفيد پوشيده است، نزد عايشه دختر ابى بكر آمد و خواب خود را براى او تعريف كرد، عايشه گريان شد و گفت: اگر خوابت درست باشد ابوبكر كشته شده است كه خضاب خون است و لباس سفيد كفن اوست.پيامبر وارد شد و عايشه را گريان ديد، پرسيد چرا گريه مى كنى؟ عايشه خواب و رؤياى اسماء را شرح داد، پيامبر فرمود: تعبيرش اين نيست كه تصور كرده اى بلكه ابوبكر از سفر مى آيد و اسماء از او آبستن مى شود و پسرى مى آورد، او را محمد نامگذارى كنيد، و همان طور شد كه رسول خدا فرموده بود. [80] پس از مرگ ابوبكر اسماء بنت عميس به همسرى على(عليه السلام) درآمد و محمد از طفوليت در دامن امير مؤمنان بزرگ شد و به تربيت آن حضرت پرورش يافت و بجز او پدرى براى خود نمى شناخت و براى هيچ كس جز او فضيلتى معتقد نبود. محمد در خانه آن حضرت با ساير فرزندانش فرقى نداشت، زيرا به تمام معنى از محبت آن بزرگوار برخوردار بود، تا جايى كه مى فرمود: محمد ابنى من صلب ابى بكر يعنى محمد فرزند من است از صلب ابوبكر. بنابراين محمد با يحيى و عون فرزندان امير مؤمنان برادر مى باشد. [81]
حُجر بن عَدى
ابوعبد الرحمن حجر بن عدى الأدبر [82] بن معاوية بن جبلة بن عدى بن ربيعه بن معاوية الاكرمين بن الحارث بن معاوية بن الحارث بن معاوية بن ثور بن مرتع بن معاوية بن كندة [83] الكندى الكوفى معروف به حجر الخير. [84]
وى پيش از اسلام در قبيله كنده چشم به جهان گشود و به همراه برادرش هانى بن عدى به محضر رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) شرفياب گشته مسلمان شدند. از تولد و زمان اسلام آوردن اين صحابى بزرگوار و حقيقت محور در كتاب هاى تاريخ و سيره مطلبى ذكر نشده است. [85]
حجر بن عدى كندى يكى از شخصيت هاى برجسته جهان اسلام و از دوستداران ويژه خاندان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بود، در كتابهاى تاريخ و سيره أوصافى براى وى نقل كرده اند كه نشان از عظمت و بزرگى اين صحابى جليل القدر دارد. او زاهدى پرهيزگار و عابدى مجاهد بود كه حكايت نماز هزار ركعت شبانه روزى وى ميان سيره نويسان و مورخان مشهور است. [86] ابن عبدالبر مى نويسد: حجر بن عدى با كمى سنش از بزرگان و فضلاى اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به شمار مى آمد. [87] در اسدالغابه نوشته است حجر بن عدى 2500 درهم عطا مى گرفت. [88] فضل بن شاذان وى را از رؤساى زهاد مى داند. [89] او را جزء ابدال به شمار آورده اند. [90]
در جنگ جمل همراه امام على(عليه السلام)بود و در جنگ صفين بر طايفه كنده امير و در نهروان فرماندهى سمت راست لشكر امام على (عليه السلام) را بر عهده داشت، وى داراى مقامى بسيار ارجمند و مردى شجاع و دلير بود، به ويژه اينكه در راه دين هرگونه رنج و اذيت و مصيبتى را بر خود هموار مى كرد و از هيچ خطر و ملامتى در اين راه نمى هراسيد و عاقبت در سال 51 هجرى به دستور معاويه در مرج عذراء كه به دست شخص او فتح شده بود به شهادت رسيد. [91] حجر مردى مستجاب الدعوة بود، چنانكه نقل مى شود در راه شام موقع وضو و نماز آب نداشت از نگهبانان آب خواست ولى آنها امتناع كردند، حجر دست به دعا برداشت ناگهان ابرى ظاهر شد كه از آن آب ريزش مى نمود. [92] حاكم نيشابورى وى را با عنوان راهب اصحاب محمد(صلى الله عليه وآله) آورده است. [93]
جابر بن عبدالله انصارى
جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى از طايفه خزرج و يكى از بزرگان صحابه و ياران پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) و دوستداران خاندان عصمت و طهارت است، مادرش نسيبه دختر عقبة بن عدى است و كنيه اش ابوعبدالله يا ابوعبدالرحمان بوده است [94] . وى در سال دوم همراه پدر در عقبه بوده است،او مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شخصاً در 21 غزوه و جنگ حاضر بود كه من در نوزده غزوه آن شركت داشتم. [95] ولى در بدر واُحد شركت نداشت زيرا پدرش او را منع كرد، ليكن در آب دادن به مسلمانان كمك مى كرد. پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تمام جنگها حاضر بود، در صفين هم در ركاب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام) بوده است. [96]
از خصوصيات و عادات جابر اين بود كه شاربش را خيلى كوتاه مى كرد و محاسنش را با حنا حضاب مى نمود. او همان كسى است كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به وسيله او به امام باقر(عليه السلام) سلام رسانيد و اول كسى است كه حسين بن على(عليه السلام) را پس از شهادت زيارت نمود.
پدر جابر:
پدر جابر، عبدالله پسر عمرو خزرجى سلمى رئيس قبيله بنى سلمه و از افرادى است كه در عقبه با پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بيعت كرد، در جنگ بدر و احد در ركاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)جنگيد و در احد شهيد شد.
جابر مى گويد: موقعى كه پدرم تصميم گرفت به ميدان احد برود، مرا خواند و گفت فرزندم من در اين جنگ كشته مى شوم و پس از خود جز رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كسى را بيشتر از تو دوست ندارم; و مقروضم، قرضهاى مرا بپرداز، تو را درباره خواهرانت سفارش مى كنم. عبدالله اول كسى است كه پس از شهادت گوش و دماغش را بريدند.
عبدالله كشته شدن خود را از خوابى كه ديده بود مى دانست زيرا چند روز قبل از پيش آمدن جنگ احد مبشر بن عبدالمنذر را كه در جنگ بدر كشته شده بود در خواب ديد، به عبدالله گفت: در اين نزديكى بر ما وارد خواهى شد، عبدالله پرسيد در كجايى؟ گفت: در بهشت، هر جا بخواهيم مى رويم، پرسيد: مگر در بدر كشته نشدى؟ گفت: آرى ولى دوباره زنده شدم. عبدالله خوابش را براى پيامبر تعريف كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: در راه خدا كشته مى شوى.
عبدالله با عمرو بن جموح شوهر خواهر خود انس و الفتى داشت، هر دو در احد كشته شدند و روى همان علاقه قبلى پيامبر دستور داد ايشان را در يك قبر دفن كنند. پس از گذشتن 46 سال از جنگ احد سيل قبرشان را خراب كرد، جابر كه خواست آنها را به جاى ديگرى انتقال دهد هيچ گونه تغييرى در جسدشان ديده نشد مثل آنكه ديروز دفن شده اند، حتى مقدارى از بوته هاى اسپند كه روى پاهاى عبدالله ريخته بودند تغيير نكرده بود. عبدالله دستش را بر جراحتى كه در صورت داشت نهاده بود، جابر خواست دست را كنارش نهد ولى همين كه از روى صورت برداشت خون تازه جارى شد و به ناچار دست را به جاى خود برگردانيد تا خون ايستاد.
جابر مى گويد: در روز احد هنگامى كه بر بالين پدر آمده و او را كشته ديدم در حالى كه اعضاى او را بريده بودند، ناراحت شدم و شروع به گريه نمودن كردم، اصحاب مرا از گريه منع مى كردند ولى رسول خدا مرا نهى نكرد، ليكن وقتى كه عمه ام شروع به گريه كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا گريه مى كنى با آنكه ملائكه آسمان بر او سايه افكنده تا وقتى كه او را برداشته و دفن كنيد. [97]
سهل بن حُنيف أَوسى
سهل بن حنيف بن واهب بن عُكيم،كنيه اش ابوسعيد و ابوسعد و ابا عبد الله، ابا وليد و ابا ثابت نقل شده است. سهل در جنگ بدر و اُحد شركت كرد و در جنگ اُحد هنگامى كه مردم گريختند، ايستادگى كرد و با تيراندازى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد. همچنين در خندق و ديگر جنگهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) همراه ايشان بوده است. [98] مادر سهل نامش هند، دختر رافع بن عميس از خاندان جعادره و از قبيله اوس است. برادران مادرى سهل، عبد الله و نعمان پسران ابو حبيبة بن ازعر بن ضبيعه اند. سهل فرزندانى نيز داشته است. ابن سعد گويد:از نسل سهل در مدينه و بغداد باقى هستند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) (در يكى از عهدهاى اخوّت) ميان سهل و على(عليه السلام) عقد برادرى بست. [99]
وى از طايفه انصار و اهل مدينه و برادر عثمان بن حنيف است. سهل به اندازه اى زيبا و خوش اندام بود كه مورد چشم زخم يكى از انصار قرار گرفت.ابو امامه از پدرش سهل بن حنيف نقل مى كند:همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در غزوه اى شركت كرده بودم ،به نهر آبى رسيديم من در آن آب غسل مى كردم (چون سهل زيبا و خوش اندام بوده) مردى از انصار [100] او را مى بيند و از خلقت او تعجب مى كند و او را چشم زخم مى زند. سهل در اثر اين چشم زخم محكم برزمين مى خورد. اين خبر را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رسانند، آن حضرت مى فرمايد: چه چيزى باعث مى شود شما در حق برادر خود يا مال او تعجب مى كنيد؟ بلكه براى بركت او دعا كنيد. در ادامه آن حضرت مى فرمايد: بدرستيكه چشم زخم حقيقت دارد. [101]
عمرو بن حمق خزاعى
عمرو بن حمق بن كاهن بن حبيب از قبيله خزاعه بوده و در سال پنجم بعد از غزوه حديبيه به مدينه هجرت كرد و اخبار بسيارى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) حفظ كرد، سپس ساكن شام شد تا زمان حكومت امير مؤمنان به كوفه منتقل شد. [102] در نقل ديگرى آمده است كه او پس از آنكه مصر فتح شد ساكن مصر گرديد و سپس به كوفه منتقل شد. [103]
عمرو و بركت دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله):
يكبار با آب يا شير پيامبر(صلى الله عليه وآله) را سيراب كرد، حضرت درباره اش دعا فرمود: اللهم متعه بشبابه ;بار خدايا او را از جوانى اش بهره مند گردان. مى گويند در هشتاد سالگى يك تار موى سفيد در چهره اش ديده نمى شد. [104]
قيس بن سعد بن عباده
او فرزند سعد بن عبادة بن دُليم رئيس قبيله خزرج و از انصار و مردم مدينه است.كنيه اش أباالفضل مى باشد و أبا عبدالله و أبا عبدالملك نيز گفته شده و مادرش فُكيهة دختر عبيد بن دُليم بن حارثة است. قيس از فضلاى اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و يكى از مردان زيرك عرب و اسخياى آنان و داراى بزرگى و شجاعت و رأى صايب و تدبير بود، مخصوصاً در فنون جنگى مهارت خاصى داشت، پس از پدرش سعد بن عُباده رئيس قوم گرديد و تمام افراد قبيله بالاتفاق رياست و سياست او را پذيرفتند.قيس در زمان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به منزله رئيس شهربانى آن حضرت بود. [105]
يكى از امتيازات و افتخارات قيس اين است كه پدرش او را به خدمتگزارى پيامبر(صلى الله عليه وآله)گماشت، با آنكه پسر رئيس قبيله و داراى موقعيت اجتماعى بود، و شايد روى همين جهت بود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عنايت خاصى نسبت به او داشت; چنانكه قيس مى گويد: در تعقيب نماز نشسته بودم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر من عبور كرد و نوك پايى به من زد و فرمود: مى خواهى تو را به يكى از درهاى بهشت راهنمايى كنم؟ گفتم: بسيار علاقه مندم. فرمود: همواره بگو لا حول ولا قوة الا بالله. [106]
در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ده نفر از اهل مدينه بودند كه همگى رشيد و بلند قامت بوده اند، طول قامتشان ده وجب از وجبهاى خودشان بوده است، يكى از اين ده نفر قيس بن سعد بن عُباده مى باشد. [107] ، [108] و نيز چهار نفر بوده اند كه يك تار مو در صورتشان نبود،كه يكى از آنها قيس بوده است، و با اين وصف خيلى زيبا بود و نداشتن محاسن از وجاهت و زيبايى اش چيزى نكاست، و انصار و مردم مدينه روى علاقه اى كه به قيس داشتند مى گفتند دوست داشتيم تمام اموالمان را بدهيم و براى قيس ريش و محاسنى بخريم. [109]
هاشم بن عتبه (مرقال) [110]
هاشم بن عتبة بن أبى وقاص قرشى زهرى پسر برادر سعد بن أبى وقاص كنيه اش أبا عمرو مى باشد و از قريش مى باشد.هاشم در فتح مكه مسلمان شد. [111] در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نام زيادى در تواريخ از هاشم برده نشده اما او جزء افرادى است كه احاديثى را از آن حضرت نقل مى كند. روزى على بن أبى طالب(عليه السلام)با عده اى از سواران كه عمامه ها را بسته و شمشيرها را حمايل كرده بودند،برخورد كردند،آنها به اميرالمومنين(عليه السلام) سلام كردند. على(عليه السلام)فرمود: اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله)كجايند كه در روز غدير خم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدند كه فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه. در اين هنگام خالد بن زيد أبو أيوب ، و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين ، وقيس بن سعد بن عُبادة، و عبدالله بن بديل و (برادرش حبيب) بن ورقاء خُزاعى ( و هاشم بن عتبه زهرى ) بلند شدند، و شهادت دادند كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اين جمله را شنيدند. [112] و نيز اين روايت از او نقل شده است:«عن جابر بن سمرة، عن هاشم بن عتبة بن أبى وقاص، قال: سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله)يقول: يظهر المسلمون على جزيرة العرب، و يظهر المسلمون على فارس، و يظهر المسلمون على الروم، و يظهر المسلمون على الأعور الدجّال»; شنيدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى فرمود:مسلمانان بر حزيره العرب و فارس و روم و بر اعور دجال پيروز مى شوند. [113]
صعصعة بن صوحان العبدى [114]
او و برادرانش، زيد و سيحان، [115] از قبيله عبدالقيس [116] و خانواده صوحان به طرفدارى از على (عليه السلام) معروف هستند. [117] بين اهل قلم و فريقين اختلاف است كه آيا وى جزء صحابه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شمرده مى شود يا نه. عده اى وى را صحابى [118] و عده اى نيز وى را جزء تابعين مى دانند. [119]
صعصعه و خاندان عبدالقيس
يكى از امتيازات صعصعه و برادرانش شهرت آنها در عرصه ادبيات و شعر است [120] و خود او به عنوان خطيب و سخنورى توانا [121] توانسته است در يارى اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان فردى شاخص بدرخشد به طورى كه وى را لسان اهل كوفه خوانده اند [122] ; شعبى مدعى است فن خطابه را از صعصعه ياد گرفته است. [123] از ديگر امتيازات صعصعه يا به عبارتى خاندان عبدالقيس، آن است كه ابن عباس مى گويد: اولين نماز جمعه بعد از نماز جمعه در مسجد رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در قبيله عبدالقيس خوانده شده است. [124]
امتياز سوم افراد خانواده عبدالقيس آن است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) درباره آنان فرموده است: «عبدالقيس مسلمان شدند، بدون كراهت، ولى قبايل ديگر با كراهت مسلمان شدند ; فبارك الله فى عبدالقيس و موالى عبد القيس.» [125] بدين ترتيب مشخص مى شود كه نه تنها صعصعة بن صوحان در راه حفظ دين ثابت قدم و استوار بوده است، بلكه قبيله و خانواده وى نيز پيشگام در راه حفظ عقيده بوده اند. امام صادق (عليه السلام)درباره اين شخصيت باعظمت مى فرمايد: «با اميرالمؤمنين (عليه السلام) كسى كه حق آن حضرت را بشناسد، مگر صعصعه بن صوحان نبوده است.» [126] از ديگر امتيازات وى، اين است كه شاهد بر وصيت على (عليه السلام) بوده است. [127]
[1]. الاصابه، ابن حجر 7: 196.
[2]. مناقب آل أبى طالب، ابن شهرآشوب 1: 34 و الاحتجاج، طبرسى 1: 341.
[3]. تاريخ اليعقوبى، يعقوبى 2: 13 و شرح الأخبار، قاضى نعمان مغربى 1: 181.
[4]. تاريخ الطبرى، طبرى 2: 239 و الاصابه، ابن حجر 7: 196.
[5]. الخصال، شيخ صدوق: 419.
[6]. اسدالغابة، ابن اثير 5: 434.
[7]. الاستيعاب، ابن عبد البر 4: 1817; اسدالغابة، ابن اثير 5: 434.
[8]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 4: 1818.
[9]. الطبقات الكبرى، ابن سعد 8: 179 و الطبقات كبرى،ابن سعد(ترجمه:مهدوى دامغانى) 8: 232).
[10]. اسد الغابه،ابن اثير 6: 218.
[11]. بحار الانوار،علامه مجلسى 35: 16; شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد 1: 13; 15: 278; البدء و التاريخ،بسوى 5: 71; الاصابه،ابن حجر 8: 269; اسدالغابه ،ابن اثير 6: 217 - 218 (ت 7176); لثقات،ابن حبان 3: 336; مقاتل الطالبيين،ابوالفرج اصفهانى:24-7; شرح الشفاء، قاضى عياض 1: 151 مراجعه فرماييد.
[12]. مجمع البحرين،طريحى 6: 32-131(واژه فطم).
[13]. درباره ى نام اين بانوى گرامى و نيز سال تولد او اختلافاتى ميان تاريخ نويسان و نسب شناسان وجود دارد; جهت اطلاع، ر.ك: الارشاد، شيخ مفيد; الفخرى فى انساب الطالبين، قاضى اسماعيل مروزى; الطبقات الكبرى، ابن سعد; الذرية الطاهره، احمد بن حماد; المجدى فى انساب الطالبين، على بن محمد العلوى; انساب الاشراف، بلاذرى; جمهرة انساب العرب، ابن حزم; تاريخ الرسل و الامم و الملوك، محمد بن جرير طبرى; تاريخ اليعقوبى، يعقوبى و... .
[14]. اعيان الشيعه، امين عاملى 7: 136.
[15]. كشف الغمه، ابن ابى الفتح اربلى 2: 68.
[16]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 9: 43-342.
[17]. روضه الواعظين، فتال نيشابورى: 52-151. اين گزارش درست نيست، چرا كه شهادت آن حضرت شبانه بوده است. (مصحح)
[18]. الكافى، كلينى 1:439 و السيرة النبويه، ابن هشام 1:190.
[19]. الكافى، كلينى 1:439
[20]. السيرة النبويه ،ابن هشام 1:190.
[21]. اعلام الورى باعلام الهدى ،شيخ طبرسى :140.
[22]. السيرة النبويه ،ابن هشام 1:652;اعلام الورى باعلام الهدى، شيخ طبرسى :41-140و المنتظم ،ابن جوزى 3:138.
[23]. السيره النبويه ،ابن هشام 1:322;اعلام الورى باعلام الهدى، شيخ طبرسى :41-140و المنتظم ،ابن جوزى 3:138.
[24]. الطبقات الكبرى،ابن سعد8:30واعلام الورى باعلام الهدى ،طبرسى :140.
[25]. اعلام الورى باعلام الهدى ،شيخ طبرسى :140.
[26]. سنن، الترمذى 5:319; صحيح، ابن حبان 15:520 ; الاستيعاب، ابن عبدالبر 1:243 و اعيان الشيعه، امين عاملى 4:25 .
[27]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 1:244 ; تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر 7:125 ; اعيان الشيعه، امين عاملى 4:119 و قاموس الرجال، شوشترى 2:603 .
[28]. بحار الانوار، علامه مجلسى 18:184 به نقل از قصص الاانبياء راوندى .
[29]. اعيان الشيعه، امين عاملى 4:120 .
[30]. قاموس الرجال، شوشترى 2:601 و الاستيعاب، ابن عبدالبر 1:242 .
[31]. ابوهريره مى گويد: گاهى از گرسنگى سنگ به شكم مى بستم و به وسيله خواندن آياتى از قرآن مجيد نظر افرادى را جهت سير كردن شكم به خود جلب مى نمودم، بهترين افراد و مهربانترين آنها نسبت به بينوايان جعفر بن ابى طالب بود هر چه در خانه داشت براى ما مى آورد و هيچ دريغ نداشت، تا جايى كه اگر در خانه چيزى نمى يافت خيكى كه جاى عسل يا روغن بود مى آورد و آن را مى شكافتيم و با كارد يا قاشق استفاده مى كرديم.(اعيان الشيعه، امين عاملى 4:121 و اسدالغابه، ابن اثير 1:342).
[32]. سنن، ابن ماجه 2:1381 ; اعيان الشيعه، امين عاملى 4:119و ريحانة الادب، مدرس تبريزى 7:260.
[33]. الطبقات الكبرى، ابن سعد 8:158;الاكمال فى اسماء الرجال، خطيب تبريزى :41; رجال، طوسى :35; سنن كبرى، 7:121 ; اسدالغابه، ابن اثير 1:528.
[34]. الاكمال فى اسماء الرجال، خطيب تبريزى :73; اسدالغابه، ابن اثير 1:528 و فتح البارى، ابن حجر 7:388 .
[35]. السيرة النبويه، ابن هشام 1:188;المستدرك، حاكم نيشابورى 3:192; ذخائر العقبى، طبرى :173; سبل الهدى و الرشاد، صالحى دمشقى 2:332; الكامل فى التاريخ، ابن اثير 2:83 ;اسدالغابه، ابن اثير 1:528;البداية و النهايه، ابن كثير 3:33;اعيان الشيعه، امين عاملى 6:243 و اعلام الورى باعلام الهدى، طبرسى: 48.
[36]. الاستيعاب ،ابن عبدالبر2:812.سقايت عبارت بود از اين كه اختيار چاه زمزم (آب منحصر به فرد شهر مكه) در اختيار وى قرار داشت و خود شخصاً در كنار چاه مى ايستاد و حاجيان را از آب و شربتهاى گوناگون سيراب مى كرد و گاهى هم عوض شربت و آب، شير و عسل به مردم مى خورانيد و عمارت مسجد عبارت است از اين كه جمعى با هم قرار بسته و سوگند ياد كرده بودند كه نگذارند كسى در مسجد كلام لغو و بيهوده يا ناسزا بگويد، و هر كه چنين مى كرد از مسجدالحرام بيرونش مى كردند، رئيس اين جمعيت عباس بن عبدالمطلب بوده است.الاستيعاب ،ابن عبدالبر2:812
[37]. السيرة النبويه، ابن هشام 1:178.
[38]. اسدالغابه ،ابن اثير3: 64-63.
[39]. الخصال،شيخ صدوق 2:53-452.
[40].الطبقات الكبرى،ابن سعد 4:3. فرزندان عباس به اين شرح بوده اند: فضل كه بزرگترين پسر اوست و كنيه عباس از نام اوست و بسيار زيبا بوده و پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سفر حج خود، او را بر مركوب و پشت سر خود سوار فرمود. او در طاعون عمواس در شام درگذشت و اعقابى از او باقى نمانده است. عبد الله كه دانشمند بود و هموست كه به حبر مشهور است و پيامبر براى او دعا فرمودند و او در طائف درگذشته و اعقاب او باقى هستند. عبيدالله كه مردى بخشنده و سخاوتمند و توانگر بود و در مدينه درگذشته است و نسل او باقى است. عبد الرحمن كه در شام درگذشته است و نسلى از او باقى نيست. قثم كه شبيه پيامبر بود و براى جهاد به خراسان رفت و در سمرقند درگذشت و نسلى از او باقى نيست. معبد كه در افريقا شهيد شد و نسل او باقى هستند و ام حبيبة دختر عباس كه مادرشان لبابة كبرى دختر حارث بن حزن است و به كنيه خود ام الفضل مشهور است. هشام بن محمد بن سائب كلبى از قول پدرش براى ما نقل كرد كه مى گفته است هرگز نديده ايم فرزندان پدر و مادرى گورهايشان از يك ديگر دورتر از گورهاى فرزندان عباس و ام الفضل باشد.عباس فرزندانى هم از غير ام الفضل داشته است كه عبارت اند از: كثير كه مردى فقيه و محدث بوده است و تمّام كه از نيرومندان روزگار خود بوده است و دو دختر به نام هاى صفيّه و اميمة كه مادرشان كنيز بوده است و حارث كه مادرش حجيلة دختر جندب بن ربيع است. نسل حارث باقى هستند و از جمله ايشان سرىّ بن عبد الله فرماندار يمامه است، امروز از نسل كثير و تمّام كسى باقى نمانده است.(الطبقات الكبرى،ابن سعد 4:4-3).
[41]. رجال الطوسى، شيخ طوسى: 42; الاستيعاب، ابن عبدالبر 3: 933.
[42]. اسدالغابه، ابن اثير 3: 187.در حالى كه پدرش هنوز مسلمان نبود؟!بعيد نيست اين خبر از اخبارى باشد كه در عهد عباسيان براى چاپلوسى به آنان ساخته و پرداخته شده باشد.يوسفى غروى
[43]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 3: 935.شايد به شمايل دحيه بن خليفه كلبى نه به صورت واقعى (يوسفى غروى )
[44]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 3: 34-933.
[45]. تاريخ يعقوبى، ترجمه 2: 208.
[46]. قاموس الرجال، شوشترى 2: 726.
[47]. البدء و التاريخ، مطهر بن طاهر مقدسى 5: 93.
[48]. زمر: 17.
[49]. تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم 10: 3249 و اسباب نزول، واحدى 383.
[50]. روضه ى كافى، كلينى 8: 163 .
[51]. اسدالغابه، ابن اثير 1: 179.
[52]. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفى هروى): 500.
[53]. رجال كشى، كشى: 98-97.
[54]. همان: 9.
[55]. ذيل المذيل، طبرى 11: 662.
[56]. الروضة فى فضائل أميرالمؤمنين، شاذان بن جبرئيل قمى: 48.
[57]. الفتوح، ابن اعثم 2: 545. (با اندكى تصرف)
[58]. از طول عمر سلمان نبايد استبعاد كرد زيرا در تاريخ افراد زيادى از اين قبيل ثبت شده است.
چنانكه نقل شده است، مستوغر وارد بازار عكاظ شد در حالى كه زير بغل پسر زاده خود را گرفته بود و او را مى برد، چون نوه مستوغر پيرتر از خود او نشان مى داد، مردى كه او را نمى شناخت، گفت: با اين پيرمرد مدارا كن كه زياد به تو خدمت كرده است.
مستوغر گفت: فكر مى كنى او با من چه نسبتى دارد؟ آن مرد گفت: پدر يا جد توست، مستوغر گفت: چنين نيست كه خيال كرده اى، بلكه نوه من است.
مرد با تعجب گفت: ما رايت كاليوم ولا المستوغربن ربيعة.
نه تنها تا امروز چنين امر شگفتى نديده بودم، بلكه مستوغر فرزند ربيعه نيز با آن عمر طولانى اش چنين چيزى نديده است.
مستوغر گفت: من خود مستوغر هستم، سپس اين اشعار را سرود:
1ـ ولقد سئمت من الحياةوطولها *** و عمرت من عدد السنين مئيناً
2ـ مأة حدتها بعد هامئتان لى *** و ازددت من عدد الشهور سنيناً
3ـ هل مابقى الا كما قد فاتنا *** يوم يمر و ليلة تحدونا
1ـ از زندگى و طول عمر خسته شدم كه چند صد سال زندگى نمودم.
2ـ صد سال كه پشت سر آن دويست سال ديگر از شماره ماهها نيز سالهايى زياد شد.
3ـ مگر آنچه مانده مثل گذشته نيست كه شب و روزش پشت سر هم مى گذرد. (السيره النبويه،ابن هشام 1:57;أمالى، سيدمرتضى 1:170;الغيبه،شيخ طوسى :115;اعلام الورى بأعلام الهدى، طبرسى 2:306والسيرة النبويه،ابن كثير1:72).
[59]. از آنجايى كه در اين منابع صفحات متعددى پيرامون احوال عمار بن ياسر مطالب فراوانى آمده از اين رو نام و شماره مجلد را آورديم تا با عنوان «عمار ياسر به آن مراجعه گردد:رجال طوسى; الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة و معجم رجال الحديث; اعيان الشيعة: 8; قاموس الرجال: 8 و الطبقات الكبرى: 2; تهذيب التهذيب :4 و التقريب; و تذهيب تهذيب الكمال: 2; الاصابة:2; الثقات: 3; التاريخ الكبرى: 7; الاستيعاب:3; الرياض المستطابة; اسدالغابة: 3; الجرح والتعديل :6; البداية والنهاية :7; سير اعلام النبلاء:1; انساب الاشراف:1; الاعلام :5; الامامة والسياسة (ترجمه)، آفرينش و تاريخ (ترجمه)، تاريخ ابن خلدون (ترجمه): 1; تاريخ طبرى (ترجمه): 6-5; تاريخ يعقوبى (ترجمه):2; تجارب الامم (ترجمه):1; دلائل النبوة (ترجمه): 1; زندگانى محمد (صلى الله عليه وآله)(ترجمه):1; الغارات (ترجمه)، الفتوح (ترجمه)، پيكار صفين (ترجمه)، امالى شيخ طوسى;موسوعة التاريخ الاسلامى ،يوسفى غروى 5-1.اسدالغابة نسب و تبار عمار را چنين ذكر مى كند: عمار بن ياسر بن عامر بن مالك بن كنانة بن قيس بن حصين بن وذيم بن ثعلبة ابن عوف بن حارثة بن عامر اكبر بن يام بن عنس بن مالك بن أدد بن زيد بن يشجب مذحجى سپس عنسبى. اسدالغابه، ابن اثير 3:624.
[60]. الطبقات الكبرى ،ابن سعد (ترجمه:مهدوى دامغانى) 3:211;تاريخ يعقوبى ،يعقوبى (ترجمه:آيتى) 1:384;الاستيعاب، ابن عبدالبر3:1136;اسدالغابه، ابن اثير 3:627و الاصابه، ابن حجر 4:474.
[61]. منتهى الامال ،شيخ عباس قمى 1:124.درباره هجرت ايشان به حبشه به همراه مسلمانان مهاجر ـ همچنانكه بيان خواهد شد ـ ميان مورخين اختلاف نظر وجود دارد.
[62]. اعيان الشيعه: 8 به نقل از قاموس اللغه.
[63]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 3:1136; به نقل از واقدى، و سپس مى افزايد هيچ اختلافى ميان نسب شناسان در نسب عمار وجود ندارد.
[64]. سميه دختر خيط نيز گفته اند، همان، پاورقى از الاصابة.
[65]. در بعضى از منابع سن عمار ياسر را به هنگام شهادت 91 سال نوشته اند (الطبقات الكبرى (ترجمه:مهدوى دامغانى )3:222;انساب الاشراف،بلاذرى 1:171و174 و بر اين اساس او هنگام مسلمان شدن 41 سال داشته، و يك سال پيش از عام الفيل به دنيا آمده است، و عده اى ديگر سن او را 93 سال دانسته اند. الطبقات الكبرى ،ابن سعد (ترجمه:مهدوى دامغانى) 3:227 به نقل از واقدى ;الاستيعاب 3:1141 و برخى چون مسعودى سن او را هنگام شهادت 73 سال ذكر كرده اند.
[66]. بلاذرى به نقل از محمد بن سعد چنين مى نويسد:كان اقدم فى الميلاد من رسول الله(صلى الله عليه وآله)،انساب الاشراف،بلاذرى 1:171 و الطبقات الكبرى،ابن سعد3:185.
[67]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 4:1480.
[68]. الاحزاب :5.
[69]. الاصابه، ابن حجر 6:160.
[70]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 4:1481 و اسدالغابه ،ابن اثير 4:477.
[71]. الاستيعاب ،ابن عبدالبر4:1480 و اسدالغابه، ابن اثير 4:476.
[72]. الاصابه ،ابن حجر 6:160.
[73]. تاريخ المدينة، ابن شبة نميرى 1:240.
[74]. مروج الذهب، مسعودى 2:333.
[75]. الاستيعاب ،ابن عبدالبر 3: 1367.براى اطلاع از شرح حال محمد بن ابى بكر علاوه بر منابع ياد شده رك: الاصابه، ابن حجر 6:151;تهذيب التهذيب ،ابن حجر 5:53; تقريب التهذيب :470; الاستيعاب، ابن عبدالبر3:422;الثقات ،ابن حبان 3:368;تهذيب الكمال ،مزى 2:385;اسدالغابه ،ابن اثير1:475 و موسوعة التاريخ الاسلامى ،يوسفى غروى ج4و5.
[76]. اسدالغابه ،ابن اثير 4: 324.
[77]. رجال الكشى ،كشى :9.
[78]. رجال الكشى ،كشى شرح حال محمد حنفيه شماره 20.
[79]. بحارالانوار،علامه مجلسى 42:163.
[80]. شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد 2: 51 و بحارالانوار،علامه مجلسى 33:562.
[81]. الاستيعاب ،ابن عبدالبر 3: 1367 و شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد 2: 32.
[82]. در اسد الغابه آمده است: در جنگى بر إلتين او شمشيرى اصابت كرده و او را مجروح ساخت. از اين رو وى را به اين لقب ملقب كردند. اسدالغابة، ابن اثير 1:461; الاستيعاب، ابن عبدالبر1: 329; تاريخ دمشق، ابن عساكر 12: 207، اعيان الشيعه سيد محسن امين: 4: 57.
[83].ابن سعد در طبقات چنين آورده: «مرتع بن معاوية بن كندى»; ابن عساكر گويد: نسب او به كهلان بن سبا مى رسد. تاريخ مدينة دمشق،ابن عساكر 12: 207.
[84]. اسدالغابه ،ابن اثير، 1: 461; الاستيعاب، ابن عبدالبر 1: 329; الاصابة، ابن حجر عسقلانى 2: 32; تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر 12: 207، المستدرك، حاكم نيشابورى 3: 468; اعيان الشيعة، سيد محسن امين 4: 750. اصل اين قبيله از قبائل يمنى مى باشند و بنا به دلائل تاريخى كه مجال ذكرش نيست به سرزمين عراق كوچ كرده و در آنجا سكنى گزيدند.
[85]. محمد ابن سعد در الطبقات مى نويسد: وفد كندة: عن الزهرى قال: قدم الأشعث بن قيس على رسول الله(صلى الله عليه وآله) فى بضعة عشر راكبا من كندة فدخلوا على النبى(صلى الله عليه وآله)....الطبقات الكبرى، 1: 328. شايد وى نيز جزء همين گروه بوده باشد.
[86]. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر 12: 121 و سفينة البحار، محدث قمى 1: 545.
[87]. الاستيعاب: ابن عبدالبر 1: 329 و اسدالغابه ،ابن اثير 1: 461.
[88]. اسدالغابة، ابن اثير 1: 462.
[89]. رجال كشى: 69.
[90]. رجال الطوسى،شيخ طوسى: 60; اعيان الشيعة،امين عاملى 4: 570; سفينة البحار، محدث قمى 1: 545 و قاموس الرجال، شوشترى 3: 122.
[91]. اندك اختلافى در سال شهادت اين صحابى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وجود دارد كه در پايان به آن اشاره خواهد شد.
[92]. الاصابه ،ابن حجر 2: 33 (روى ابراهيم بن الجنيد فى كتاب «الاولياء» بسند منقطع: أنّ حجر بن عدى اصابته جنابة فقال للموكل به «اعطنى شرابى أطهر به ولا تعطنى غدا شيئا» فقال: اخاف ان تموت عطشا فيقتلنى معاويه، قال: فدعا الله فانسبكت له سحاب بالماء فأخذ منها الذى احتاج اليه); والاستيعاب،ابن عبدالبر 1: 331.
[93]. المستدرك، حاكم نيشابورى 3: 468.
[94]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 1:219; اسدالغابه، ابن اثير 1:307 .
[95]. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر 11:216 و قاموس الرجال، شوشترى 2:519 .
[96]. الغارات، (ترجمه: مستوفى هروى) :393 ; الاستيعاب، ابن عبدالبر 1:220 ; اسدالغابه، ابن اثير 1:307 ; تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر 11:217 و ريحانة الادب، مدرس تبريزى 1:188 .
[97]. مسند احمد، احمد بن حنبل 3:298 ; اسدالغابه، ابن اثير 3:232 و بحار الانوار، علامه مجلسى 20:131 و 18:31 .
[98]. الطبقات الكبرى،ابن سعد 3:359 و اسدالغابه، ابن اثير 2:318 .
[99]. الطبقات الكبرى،ابن سعد3:359.
[100]. به نقلى عامر بن ربيعه.( دلائل النبوه، بيهقى 6:163).
[101]. اسدالغابه، ابن اثير 2:318.
[102]. الاستيعاب،ابن عبدالبر 3: 1174. البته ابن عبدالبر نقل ديگرى را نيز بيان كرده و آن اينكه عمرو در حجه الوداع مسلمان شده ولى قول اصح را همان صلح حديبيه مى داند.
[103]. اسدالغابه ،ابن اثير3:714.
[104]. الخرائج والجرائح ، قطب الدين راوندى 1: 52.
[105]. الاستيعاب، ابن عبدالبر 3:1290.
قيس در اشعارى كه درباره خود سروده چنين گويد:
1- و انى من القوم اليمانين سيد *** و ما الناس الاسيد و مسود
2- و بذَّه جميع الناس أصلى ومنصبى *** و جسم به أعلى الرجال مديد
1- من از قوم يمانين آقا و رئيس قبيله هستم و مردم هم دو دسته هستند: يا رئيس و يا مرئوس يا فرمانده و يا فرمانبردار.
2- اصل و مقام من بر همه مردم غلبه كرده و همه را تحت الشعاع قرار داده است و داراى اندامى كشيده و قوى هستم كه بر همه مردان از اين جهت برترى دارم.(الدرجات الرفيعه فى طبقات الشيعه،سيد على خان مدنى شيرازى:350.)
[106]. اسدالغابة،ابن اثير 4: 125.
[107]. رجال كشى ،كشى :111.
[108]. ثعالبى شلوارهاى قيس را از جمله مثلهاى مشهور و متداول بشمار آورده و گويد: لباس هر مرد تنومند و بلند بالا را به شلوار قيس مثال مى زدند. قيصر روم، مردى تنومند و قوى جثه از روميان را كه از لحاظ بزرگى جثّه مورد اعجاب همگان بود، نزد معاويه فرستاد، معاويه دانست كه براى برابرى و زبون كردن او جز قيس بن سعد كسى شايستگى ندارد، و در هنگاميكه آن مرد رومى نزد معاويه بود به قيس گفت: وقتى كه به منزل خود رفتى، شلوار خود را براى من بفرست. قيس مقصود معاويه را دانست; در همان مجلس شلوار خود را بيرون آورد و بطرف آن مرد قوى هيكل رومى انداخت.آن مرد رومى در حاليكه تماشا ميكردند، شلوار قيس را بپا كرد و تا سينه اش رسيد مردم در تعجب شدند و رومى سر خجلت و سرافكندگى به پيش افكند. قيس را بر اين عمل مورد ملامت قرار دادند، و او اين اشعار را در جواب سرود:
1- أردت بها كى يعلم الناس أنها *** سراويل قيس و الوفود شهود
2- و أن لا يقولوا غاب قيس و هذه *** سراويل غادى سمّد و ثمود
3- و فضلنى فى الناس أصل و والد *** و باع به أعلو الرجال مديد
1-(اين عمل من) به خاطر اين بود تا مردم بدانند و همه شاهد باشند كه اين شلوار خود قيس است
2- و نتوانند بگويند كه قيس رفت و اين شلوار دوره عاد است كه در عهد قوم ثمود وسعت گرفته است.
3-اصل و نسبم بر همه مردم مقدم است و از لحاظ جسمى و قامت بلند بر همه مردان برترى دارم.(البدايه والنهايه، ابن كثير8:102)
[109]. الاستيعاب، ابن عبدالبر3:1292.
[110]. هاشم مرد شجاعى بود، و چون در ميدان جنگ تند و سريع پيش مى رفت او را مرقال مى گفتند.(الاصابه، ابن حجر 6:404)
[111]. الاستيعاب،ابن عبدالبر4:1546.
[112]. اختيار معرفة الرجال،شيخ طوسى 1:48-245.با توجه به اينكه در اسدالغابه نيز اسنادش به زربن جيش است عين عبارت ابن اثير را نيز مى آوريم: «روى حديثه زر بن حبيش، قال: خرج على من القصر فاستقبله ركبان متقلدو السيوف، فقالوا:السلام عليك يا أمير المؤمنين، السلام عليك يا مولانا و رحمة الله و بركاته، فقال على: من هاهنا من أصحاب النبى؟ فقام اثنا عشر، منهم: قيس بن ثابت بن شماس، و هاشم بن عتبة، و حبيب بن بديل بن ورقاء، فشهدوا أنهم سمعوا النبى يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه أخرجه أبو موسى».أسدالغابه ،ابن اثير1:441.
[113]. الاستيعاب، ابن عبدالبر4:1547.
[114] . عبدى : اين نسب طايفه عبدالقيس است كه جزء قبيله ربيعه محسوب مى شود و منسوبان به اين قبيله را عبدى يا عبقسى مى گويند. (الانساب، سمعانى 9 : 191) نسب وى عبارت است از : صعصعة بن صوحان بن حجر بن الحارث بن نزار ابوعر (ابوعرو) و يقال ابوطلحه العبدى (الغارات، ثقفى كوفى 2 : 891 و تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر 24 : 89 ـ 2881)
[115] . الغارات، ثقفى كوفى 2 : 891 .
[116] . الغارات، ثقفى كوفى 2 : 891 ; المعارف، ابن قتيبه : 402 و لسان العرب، ابن منظور 2 : 521.
[117] . الغارات، ثقفى كوفى 2 : 789.
[118] . منتهى المطلب، علامه حلى 2 : 82 (پاورقى) ; اسدالغابه، ابن اثير 2 : 402 و الاصابه، ابن حجر 3 : 348 و ابن عبد البر، ابن منده و ابونعيم اين نظر را دارند. (الذريعه، آقا بزرگ تهرانى 2 : 607)
[119] . واقع التقية، عند المذاهب و الفرق الاسلامية من غير الشيعة الاماميه، ثامر هاشم : 35، الاصابه، ابن حجر 3 : 348 ; تقريب التهذيب 1 : 437 و شيخ طوسى، الكشى، البرقى والنجاشى در كتاب هاى رجال خود (الذريعه، آقا بزرگ تهرانى 2 : 607). وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى 3 : 393 ; معجم رجال الحديث ، خويى 9 : 105.رك: جلد دوم دايره المعارف صحابه.
[120] . الاستيعاب، ابن عبد البر 1 : 345 ; معالم العلماء، ابن شهر آشوب : 138 و الذريعه، آقابزرگ تهرانى 9 : 607 .
[121] . البيان و التبيين، جاحظ 1 : 98 البته جاحظ مدعى است كه وى نزد على 7 خطبه اى نخوانده است (البيان و التبيين 1 : 176) ولى بايد توجه داشت كه على 7 درباره وى فرموده است» : «هذا الخطيب الشحشح» ; اين فرد، خطيب ماهرى است. (شرح الاخبار، قاضى نعمان مغربى 2 : 53 (پاورقى) و هم چنين امام على 7 فصاحت وى را ستوده است. ابن نديم وى را خطيب مى داند. (ر.ك : الذريعه، آقابزرگ 2 : 607 و تذكرة الحفاظ،ذهبى 1 : 83).
[122] . البرصان و العرجان و العسيان و الحولان، جاحظ : 382.
[123] . الغارات،ثقفى كوفى 2 :891 .
[124] . عوالى اللآلى، احسائى 1 : 167.
[125] . اسد الغابه، ابن اثير 4 : 527 ; مجمع الزوائد، هيثمى 9 : 390 ; المعجم الاوسط، الطبرانى 8 : 72 ; الجامع الصغير، سيوطى 1 : 156 ; كنزالعمال، متقى هندى 12 : 60 . قال رسول الله : اسلمت عبد القيس طوعا و اسلم الناس كرها فبارك الله فى عبد القيس (فيض القدير شرح جامع الصغير، المناوى 1 : 651)
[126] . رجال ابن داوود،ابن داوود : 187 ; الخلاصه، حلى : 89 و حلية الابرار، سيد هاشم بحرانى 2 : 422 (پاورقى).
[127] . معجم رجال الحديث، خوئى 9 : 105.