اینکه چرا نظام اسلامی، علیرغم پیشرفت اعجابآوری که در منطقه داشته، در ماجرای انتقام از ترورها خصوصا، و ورود قدرتمندتر و البته پیچیدهتر در صحنه نبردهای محور مقاومت عموما، دچار حدی از رخوت و سستی شده، جدای از دواعی نفسانی که کم و بیش در بخشی از مسئولین و مؤثرین و نیز برخی از تودههای مردم هست، ناشی از گرههای ذهنی مختلفی هست. یکی از این گرهها، تلقی اشتباه از ماهیت محور مقاومت راهبردهایی است که ناشی از این تلقی غلط، نتیجه معکوس میدهد و به جای حل مسائل نظام، صحنه را پیچیدهتر میکند.
موقعیتی که اکنون در آن قرار گرفتهایم را باید مرور کرد. چه شد که رژیم جعلی که تا چند روز پیش، در تمام اهداف راهبردی خود در محورهای غزه و لبنان شکست خورده بود، به ناگاه از گوشه رینگ خارج شد و با شتابی فراوان، عمده مؤثرین سطوح بالای حزب الله عزیز را به شهادت رساند و اکنون به عقب راندن مقاومت لبنان به پشت رود لیتانی فکر میکند؟ میتوان این موقعیت را یک پدیده معمولی توصیف کرد و گفت جنگ است، میزنیم و میخوریم. اما میتوان علائم تغییر معادله و یا حداقل خارج شدن اسرائیل از شرایط بحرانی روزهای اخیر را دید و آسیبشناسی جدیتری کرد.
در ادبیات سیاسی نظام، تقریبا دو نگرش به محور مقاومت وجود دارد که لزوما دو جریان مختلف آن دو را نمایندگی نمیکنند و هر دو ادبیات، در افواه به صورت پراکندهای وجود دارد:
1- نگرشی که از اصطلاح نیروهای نیابتی استفاده میکند و نوعا از مزیت امنیتی محور مقاومت برای جمهوری اسلامی و گسترش مرزهای امنیتی نظام و دور کردن خطر از مرزهای رسمی کشور سخن میگوید. این نگرش که یا عامدا و یا ناخودآگاه، از دکترین ام القرای دهه 70 متاثر است، امنیت ایرانِ امالقری را اصالت میدهد که برای تامین آن، نیاز به پروکسیهایی دور از مرزهای رسمی است تا بتواند خطر را در دوردستها نگاه دارد. این هرچند تصریح نظریه ام القری نیست، اما نتیجه عملی و طبیعی آن است.
2- نگرش دوم هر چند مدتهاست از تب و تاب ادبیات ابتدای انقلاب خود افتاده، اما حامل معنای صدور انقلاب است. انقلاب 57 اساسا یک حرکت انبساطی و تکثیر شونده بود که هنوز ذات خشن و خودخواه دولت-ملت مدرن نتوانسته است آن روح لطیف اما قدرتمند را در خود هضم کند. صدور انقلاب در پی ایجاد جبههای انسانی و الهی است که متکی بر بیداری اذهان و دلها، با اتصالی شدید و اتحادی وجودی-معنوی، به یک پیکره واحد میرسد؛ جدایی در کار نیست، ما از آنهاییم و آنها از ما. البته طبعا این اتحاد، با رعایت ملاحظات اجتماعی و تاریخی و حقوقی موجود است و نمیتوان به یکباره همه خطوط تاریخی که حکم به جدایی کردهاند را محو نمود؛ هستههایی ایجاد شده است که هر یک مانند اعضای پیکری واحد باید عمل کنند، و نحوه اتصال این هستهها، پارادایم روابط بین الملل موجود را به صورت جدی نقض میکند.
هر کدام از این دو نگرش، به دلیل تفاوت در ایده مرکزیشان، راهبردهای کلان متفاوتی را ارائه میدهند که هر چند در بسیاری مواقع با هم مشترکاند، اما در بزنگاهها تعارضات خود را نشان میدهد. اولی در درون خود به نوعی نگه داشتن بحران در بیرون از مرزها و یا بعضا صدور بحران به خارج از سرزمین را دارد. جنگیدن بدون جنگ زائیده همین تفکر است. در واقع خط راهبردی اصلی که در نقطه تعارض، سایر خطوط فدای آن میشوند، همین پرهیز شدید ام القری از ورود به چالشهای جدی است.
رویکرد دوم اما مفهوم مرکزیاش، وجود یک قدرت یک پارچه معنوی و مادی در همه اجزای پیکره است؛ قدرتی از جنس روحی منتشر و حیاتی حاضر در همه اعضا. لازمه این مفهوم، در عین توانمندسازی هستههای مختلف و حتی استقلال آنها در تصمیمگیری، مفهوم خاصی از قدرت و امنیت را ایجاب میکند. قدرتی که اساسا ناشی از شدت اتصال است، امنیتی که از بَلاکشی اعضای مختلف پیکره در نسبت با همدیگر پدیده میآید. مزیت این رویکرد و منشاء قدرت آن در پرهیز نیست، در استقبال از چالشهایی است که بر کل پیکره وارد میآید؛ طبیعتا استقبالی مدبرانه و از روی حزم. آنها دیگر برای ما نمیجنگند، ما همه با هم برای هم میجنگیم. این طبعا به معنای لزوم ورود و خروج هم زمان در جنگ نیست، اما به معنای برداشتن خط قرمز «نه به درگیری» حتما هست.
اما اکنون در چه موقعیتی هستیم؟ به نظر میرسد در شرایط فعلی، حداقل مدتی است با توجه به چالشهای اقتصادی، اجتماعی و امنیتی اخیر نظام و حجم تهدیدات نظام سلطه، رویکرد اول در ذهن تصمیمگیران پررنگتر شده است. جذابیت جنگ بدون جنگ و البته در عین حال پشتیبانی از محور مقاومت از سویی، و روی کار آمدن مجدد دولت جدید و گفتمان غربگرایی از سوی دیگر، مانع از پاسخ جدی به ترورهای اخیر در گام اول و ورود مستقیمتر در صحنه جنگ در گام بعد شده است. هر چند این رویکرد پیش از روی کار آمدن دولت جدید نیز در اجزای مختلف نظام منتشر بود.
تصویری که از راهبرد جمهوری اسلامی در مواجهه با تنشهای منطقهای تا پیش از این وجود داشت، البته به صورت واضحی این پرهیز را فریاد نمیزد. ایران در حوادث مهم منطقه پس از بیداری اسلامی، خصوصا در سوریه و عراق حضوری جدی داشت، که البته هرچند حاشیهای فرعی بر نیروهای میدانی در عرصه نبرد بود و عمدتا نقش فرماندهی و ستادی در برخی سطوح از آن ایران بود، اما به هر روی مستقیما در معرکه حاضر بود. همانگونه که ایالات متحده نیز در پروندههای حساس منطقهای خود مانند عراق و افغانستان، به صورت مستقیم در منطقه حضور یافته بود.
در نتیجه این روند، ایران به قدرتی منطقهای ارتقاء یافته بود. رتبهای که عمدتا حاصل وارد شدن در میدان آزمون و ابتلائات سخت بود و نه انبار کردن موشکهای بالستیک که البته پشتیبان همین حضور منطقهای هستند. اگر قرار است نظام اسلامی ایران قلب محور مقاومت باشد، طبیعتا ابتلائات سختتر و پیچیدهتری را نیز باید از سر بگذراند تا مورد نظر لطف و رحمت ویژهتری از سوی خداوند قرار بگیرد. سازوکار قدرتیابی جریان حق، که از سوی خداوند و به رحمت رحیمیه مرحمت میگردد، اساسا از مسیر آزمونهای الهی است. بخش عمده این قدرت اساسا از طرق عادی حاصل نمیشود، بلکه به تبع ارتقاء ایمانی، از مقوله امدادهای الهی است. نمیتوان سازوکار ایمانی را با محاسبات مادی ارزیابی کرد و سنجید. قدرت ایمانی در چنین مسیر ناهمواری میروید.
امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) در هنگام صلح صفین اینگونه به اصحاب خویش عتاب میکنند که چگونه با رویگردانی از جهاد، قدرت را از خویش سلب کردهاند:
وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) نَقْتُلُ ... فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا، فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ؛ وَ لَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِيمَانِ عُودٌ وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَما.
ما با رسول الله (صلی اللّه عليه و آله) میجنگیدیم ... گاه ما بوديم كه جام مرگ از دست دشمن میگرفتيم و گاه دشمن بود كه جام مرگ از دست ما میگرفت. چون خداوند صداقت ما را در پيكار ديد، دشمن ما را خوار و زبون ساخت و ما را پيروزی داد. تا اسلام استقرار يافت و از خوف دشمنان آرميد و در منزلگاههای خود مأوا گزيد. به جان خودم سوگند، اگر شيوه و سيرت شما را پيش گرفته بوديم، حتی ستونی از اين بنا برپا نمیشد و درخت اسلام را شاخه تری نمیروييد. به خدا سوگند، آنچه زين پس میدوشيد خون خواهد بود و نصيبی جز پشيمانی نخواهيد برد.
نکته مهم در این فرایند، بازگشتناپذیر بودن آن است. «انقلاب علی اعقاب» برای قدرت منطقهای جایز نیست! در آن شرایط فتح و ظفر که به همت و محوریت حاج قاسم عزیز (ره)، شرّ جریانهای تکفیری از منطقه کم شد، گام بعدی ایران اگر پرهیز از تنش باشد، خسارتزا خواهد بود. باید زین پس در قواره قدرتی جدید که نسبت به کل محور مقاومت و منطقه حساسیت دارد ظاهر شد.
این گام تنشزدایی اما متاسفانه به دلیل همین جنس تلقیهای غلط و البته موارد دیگر، نظام را در وضعیتی قرار داد که تهدید دشمن، با عبور هرچند موقتی از بازوهای نیابتی، خود نظام را به صورت مستقیم نشانه برود. سرکنگبین صفرا فزوده است و رویکری که قرار بود تنش را از ایرانِ امالقری دور کند، کشور را در موضع تهدید، آن هم در برابر دشمنی که خود را در قدرت میبیند قرار داده است. با افزایش تعلل نظام در پاسخ به ترورها، تصویر سابق دشمن از ایران مقتدر تغییر کرده و اکنون خود را از قید پاسخ متقابل ایران رها میبیند. پس خطوط قرمز را یکی پس از دیگری رد میکند.
باید توجه کرد که پاسخ متقابل ایران لزوما بازدارندگی سریعی ایجاد نمیکند و احتمالا روند ضربات متقابل برای مدتی ادامهدار خواهد بود. اما فرق است بین قدرتی که در پس زد و خورد متوازن برای ایران ایجاد شود و ضعفی که در اثر تنشزدایی و عدم پاسخ، به بهانههایی مثل مدل پیچیده تعاملات بینالملل و ملاحظه شرایط داخلی و ... عارضمان گردد. طبیعتا در ورود به چنین میدان پیچیدهای است که به جای تکیه بر صرف موشک و ابزارهای نظامی، مجبور میشویم ابزارهای امنیتی خویش را مجددا فعال کنیم و سبد پاسخهای خویش را متنوعتر نماییم.
این مسیر پاسخ معکوس راهبردهای معقول را در پروندههای مختلفی در تاریخ جمهوری اسلامی میتوان مشاهده کرد. بررسی این موضوعات به صورت تاریخی فرصتی مبسوط میطلبد. در انواع پروندههای نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، میتوان این مسیر قابل تکرار را مشاهده کرد. به دلیل عدم درک درست منطق انقلاب اسلامی در یک موضوع، مسیری در پیش گرفته میشود ولی راهبردها در نهایت معکوس عمل کرده و نظام و انقلاب را در نقطه حساس در موضع ضعف و در جهتی مقابل جهتگیری اولیه قرار میدهند.
امام علی (ع) یکی از عواقب رویگردانی از جهاد را دچار شدن به کجفهمی میدانند. «و ضُرب علی قلبه بالاسهاب». بر قلبها پردههایی افکنده میشود که مانع از درک درست وقایع میگردد. این کجفهمی، خدای ناکرده، نظام را در آستانه ضربات سهمگینتر و جامعه را در آستانه غضب الهی قرار خواهد داد.