در خدمت یکی از بزرگان انقلاب بودیم. ماجرای آشنایی خود با امام را از شرکت در مراسم دستبوسی منزل امام در سال 43 آغاز کرد. ایشان که 16-17 ساله بود، با رندی و در میان ازدحام جمعیت در صف برای دستبوسی، دو بار دست امام را میبوسد. امام هم او را به حضور فراخوانده و آنجا هم ایشان مجددا با رندی، ته ماندۀ استکان چای امام را به نیت تبرک مینوشد. این جنس مواجههها، از نوشیدن ته استکان، تا بردن قند و آب و نبات تبرکی به نیت شفا، در مورد امام، آقا و علمای ربانی دیگر، بسیار نقل شده.
آغاز مطالعه در مورد سیرۀ امام برای نویسنده در دو مقطع بود. مرتبه اول در دبیرستان، که برای ارائۀ کلاسی، موضوع بیان سیرۀ امام بود. عمدۀ خاطرات البته صبغهای معنوی داشت و به یاد دارم معلم پرورشی که به لطف خدا از مبارزین قدیمی اصفهان بود به وجد آمد و بسیار تکریم و تشکر کرد.
مرتبه دوم از سال 89 و پس از آمدن به حوزه بود. این بار کار گستردهتر بود. از دو زاویه به مطالعه رفتار امام پرداختیم، سبک زندگی و سلوک سیاسی و در هر دو، باز هم محوریت با رویکرد معنوی و توحیدی عمیق و عجیب امام بود؛ امری که برای ما تازگی داشت و در پس خوانشهای دهه 80ای از امام که عمدتا سیاسی بود، حال یا عدالتخواهانه یا استکبارستیزانه، احساس کشف تازهای به ما میداد! به یاد دارم برای مشورت نزد یکی از پیشتازان ترویج اندیشۀ امام رسیده بودیم. شروع بحثشان این بود که برای روایت امام سراغ خاطرات معنوی و سلوک زاهدانۀ ایشان نروید، اینها را که همۀ علما دارند! امام واقعی را باید در مبارزه علیه ظلم و استبداد و استکبار قرائت کرد. حرفِ بیراهی نبود. سلوک معنوی را علمای زیادی داشتند. امام قله سلوک انقلابی بود. این تصویر اما در ادامه تدریجا چالشهای معرفتیاش را نشان میداد.
از یک سو تاکیدات امام بر قیام لله و محوریت معنویت توحیدی بود، محوریتی که از قضا به شدت موضع امام در مقولههای عدالت، استکبارستیزی، آزادی و پیشرفت را تقویت و تعمیق میکند و باید مفصل پیرامونش گفتگو شود.
از دیگر سو، توجه به درکی بود که نسل اول مبارزین از امام و رویکرد و سلوکش داشتند. نوع ارتباطات اولیهای که انقلابیها در دهۀ 40 و 50 با امام گرفتهاند، حاکی از دلدادگی و ارادت ویژۀ قلبی ناشی از درک حضور عالمی ربانی و البته مرجع تقلیدی در سنت نهاد دین است. امام از این دو حیث، به شدت واجد شرایط دوست داشته شدن بود. کنش مبارزاتی و انقلابی امام، هرچند به شدت این ارادت را ضریب میداد، اما ماهیت آن را عوض نمیکرد. بسیاری از مبارزین، در امام تمنیّات معنوی خفتۀ خویش را میدیدند. آن دستبوسی و نوشیدن ته ماندۀ چای عالمی ربانی و آن تکریم یک محصل برای خاطرات معنوی امام، نشان از ذهنیت مشترک یک نسل بود. موتور محرکۀ مبارزین اسلامی عمدتا همین شیفتگی معنوی بود که البته آرمانشان را، هم جهت میداد و هم قوت میبخشید. فضای ابتدای انقلاب و دهۀ 60، این تصویر از رابطۀ مردم و امام را فریاد میزند. اینها برای نسلهای پیش از ما بدیهیاتی بود که در تحولات فرهنگی دهههای اخیر، خاصه پس از انقلابی که خصلت زیرورو کنندگی شدیدی داشت، به خوبی منتقل نشد. ارادت به عالم ربانی، خصوصا مرجع تقلید، از عوامل اصلی توسعۀ عرضی و عمقی انقلاب در جامعه ایران بود. طبعا ویژگیهای منحصر به فرد امام و دیگر عوامل را نمیتوان در این زمینه فراموش کرد. امام مانند روحی به کالبدها جان میداد، اما خود میراثبر سنتهای پیشین بود و بر دوش آنها ایستاده بود.
در اثر این عدم بیان، ذات ارتباط عمیق و معنوی با ولیّ به ارتباط کاتالوگی برای پیگیری میزان رسیدن به آرمانها تبدیل میشود. طبیعتا ما اشعری نیستیم تا حسن و قبح را فارغ از واقعیت خارجی به فعل ولیّ جامعه بچسبانیم. اما بنا به درک تاریخی خود توانستهایم بین عشق ورزیدن به عالم دینی و نگاه به عملکرد او به گونهای معقول جمع کنیم. اگر النظر فی وجه العالم عبادة، پس ماهیت این رابطه باید سرشار از اکرام و عشق باشد.
از سوی دیگر کم کم با گفتمانهایی مواجه شدیم که سخن از عبور از مرجعیت به ولایت فقیه میزدند، بدون این که بدانند ولایت فقیه بر دوش سنت مرجعیتی سوار شده که نگاشت اجتماعی همان برجستگی امر معنوی در جامعه ایرانی بوده است. اسلام سیاسی بیروح، بریده از روابط عریق بین مردم و نهاد دین، بیشتر به درد اندیشکدههای حزباللهی میخورَد تا کارشناسانه برای چالشهای نظام راهکار بدهند، نه این که دوای عمیقترین نیاز فطری بشری، یعنی کشش به سمت حضرت حق باشد.
طبیعتا به دلیل ذات بشری نهاد مرجعیت، نمیتوان مدعی کامل بودن آن شد. میتوان مدتها در مورد نقایص این ساختار گفتگو کرد، اما قطعا نباید منقطع از این دستاورد بشری در حوزه دین، بنایی جدید نهاد که داعیهدار گسترش دین در جامعه بشری باشد.