به گزارش مدیریت ارتباطات و روابط عمومی پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی، نشست " لایه های حوادث اجتماعی" با حضور حجج الاسلام و المسلمین محمدرضا فلاح شیروانی، کوهی، طلایی، ایزدی، جبارنژاد، علی محمدی، ابدی در تاریخ 1مهر در سالن همایش های پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقر العلوم علیه السلام برگزار شد.
مشروح این نشست در ادامه به محضر علاقمندان ارائه می گردد:
حجت الاسلام محمدرضا فلاح شیروانی:
تحلیل حوادث اجتماعی تنها با دستهای اطلاعات به دست نمیآید، حتی جمعآوری اطلاعات نیز وابسته به امر دیگری است. برای دیدن حوادث و برگزیدن آنها و دریافتن ربط بین آنها و ارائۀ تحلیلی که همۀ دریافتهای مربوط به صحنه را روشن کند تنها با یک «دستگاه فکری» میسّر است.
دستگاه تحلیل مطلوب ما برآمده از اندیشۀ متعالی توحید است و از همینجاست که فاصلۀ نگاه یک موحّد با کسانی که از نعمت هدایت دینی بیبهرهاند شروع میشود. دستگاه تحلیل ما باید برگرفته از مکتب امام باشد که آن را در شمار راقیترین برداشتهای توحیدی اسلامی و بهترین، جامعترین و واقعگرا ترین تفسیر قرآن میدانیم.
همه چیز در جهان هستی فقط ظاهر نیست، بلکه از لایههایی برخوردار است که هر لایه برای خود احکامی دارد. از نظر اندیشۀ توحیدی جهان هستی که با نامهای الهی سرشته است و ارکان همه چیز را اسماء و صفات خداوند متعال پر کرده است، از ظاهر و باطن برخوردار است؛ یعنی ساخت این عالم اینگونه شده است که این عالم ظاهر دارد و باطن دارد. به همین واسطه حوادث اجتماعی هم از لایههایی برخودار است و ما باید بتوانیم تشیخیص بدهیم هر لایه تا چه میزان عمق دارد و کجا تمام میشود و احکام کدام لایه بر او بار نیست.
دراین تحلیل لایه های حوادث اجتماعی در پنج لایه قرار میگیرد:
لایه اول : لایۀ قواعد تکاملی
این لایه زیرین و جهان حاکم است که مراد از آن «الی الله المصیر» که بر تمام جهان حکومت دارد. در این لایه فطرت توحیدی انسان و عالم و مشاهده میشود که دائما در حال شکوفایی است.
لایه دوم: تغییرات و تبدلات تمدنی
تغییرات و تبدلات تمدنی کلانترین تغییرات اجتماعی است. این تغییرات ذیل احکام سیر اول قرار دارد، ولی خود از حوادث خردتر دیگر عامتر است و آنها را زیر پوشش خود دارد.
کمتر کسی است که به نگاه از این زاویه تن بدهد و در افق چنین تحلیلی باقی بماند و به خاطر انس به چنین نگاهی آن را به نگاه حاکم و حاضر و همیشگی خود بدل نماید. ولی چنین افقی واقعیّت دارد و از این زاویه نگاه کردن ارزش و اثر تاریخسازی دارد.
لایه سوم: حوادث کلان اجتماعی سیاسی
برخی حوادث مسلّماً جزء حوادث کلان اجتماعی هستند، ولی نمیتوان آنها را در ساحت یک ویرایش تمدنی قرائت کرد (هرچند که در اثرگذاریهای تمدنی مشارکت دارند). مانند جنگ تحمیلی که حادثه کلان اجتماعی سیاسی است؛ یک جنگ جدی که موجودیّت یک کشور را هدف گرفته باشد حادثهای کلان است، ولی به سهولت نمیتوان هر جنگی را در اندازههای تمدنی قرائت نمود. اینجا نقطه تأثیر «اندیشۀ راهبردی» است.
لایه چهارم: حوادث نیمه کلان اجتماعی- سیاسی
این حوادث کاملاً کلان است و دایرۀ تأثیر ملی دارد، ولی از عمق چندانی برخوردار نیست. مانند قاچاق سنگین کالا که حادثه کوچکی نیست ولی در این دستهبندی در حوادث کلان نمیگنجد.
لایۀ پنجم: حوادث خرد اجتماعی سیاسی
حوادث اجتماعی سیاسی مهمی که اهمیت دارد ولی به اندازۀ حوادث پیشین وزن و تأثیر ندارند. مانند حادثۀ حمله داعش به مجلس که به هیچ وجه بیاهمیّت نیست ولی در مقایسه با حوادث کلان و نیمه کلان خُرد و سطحی دیده میشود.
جمعبندی
بر اساس این مباحث نتیجه میگیریم که تحلیل حوادث اجتماعی با صرف جمعآوری اطلاعات میسر نمیشود و نیازمند دستگاهی فکری است. این دستگاه فکری مطلوب ما برآمده از اندیشه متعالی توحید است که از مکتب امام برگرفته شده است که به نظر راقیترین برداشت توحیدی و بهترین و جامع ترین و واقعگراترین تفسیر قرآن است.
لایه های اجتماعی در این دستگاه فکری در پنج لایه قواعد تکاملی، تغییرات تمدنی، حوادث کلان، نیمه کلان و خرد سیاسی قرار میگیرد. این لایه ها از ارکان دستگاه فکری مکتب امام به شمار میرود که ذهن حضرت امام میتوانست در تمام لایهها به راحتی تردد کند؛ به همین دلیل یک کشور میتوانست به او تکیه کند.
بنابراین پرداختن به این موضوع ضرورت دارد و اندیشمندان و جامعه نخبگانی باید بر آن متمرکز شوند و این مبحث و جوانب و زوایای آن را پرورش دهند و پربار سازند.
نکته مهم: حوزه تحلیل را باید فتح کنیم
و برای فتح حوزه تحلیل نیاز به انواع رسیدگی های نظری به مقوله دستگاه تحلیل داریم و یکی از قطعات دستگاه تحلیل قطعا تفکیک لایه های حوادث اجتماعی از یکدیگر و نظر به وزن راهبردی هر یک از این حوادث و لایه ها می باشد.
حجت الاسلام کوهی
نگاه چند لایه ای به حوادث خیلی مهم و مغتنم است و جزو نیازهای مهم ماست. البته لایه ها چیست و چگونه لایه بندی میشود ؟ چه بسا افراد میخواهند نگاه عمیق داشته باشند در تاریخ علم هم ببینیم مشاهده میکنیم که گاهی افراد خواستن لایه های عمیقتر مطرح کنند و هرکدام هم وجهی داشتند.
گاهی نگاههای عمیق تک نگاه بود و برای خودش مانند نگاههای فلسفی. یا نگاهها به حوادث در فلسفه تاریخ ولی مسئله مهم در این چند لایه کردن چگونه میتوان و با چه ابزاری میتوان لایه هارا به هم متصل کرد چرا که صرف لایه بندی شاید دردی را دوا نکند بلکه باید اینها باهم مرتبط و متصل شوند. مرتبط شدن هنوز ابزاری معرفی نشده و اینکه چطور میتواند هم راستا شود
مثلا یکجا میفرمودید نگاههای سطح تکاملی به مردمی که سطح عادی نگاه را دارند ارائه دهیم نوعی کرختی و سستی به بار میآورد. بر همین اساس سوال پیش میآید که این نوع نگاهها را به این افراد ارائه دهیم یا نه؟ اگر ارائه دهیم این مشکل را چگونه حل کنیم؟ و چگونه با شور و هیجانی که برای حرکت لازم دارند جمع کنیم؟ که معضلی است
این لایهها متداخل هستند ولی اگر یک فاز دیگر بخواهیم وارد کنیم به این بحث گاهی لایه های عمیق میبینیم و لایه های کوچکتری که یک کلی هست و جزیی هایی و حرکت بین آنها به صورت سیستمی.
یا در بحثهای نشانه شناسی گفتمانی که آنجا نیز به دنیال نشانه شناسی گفتمان ها هستند که هر گفتمانی در پشت خود چه دارد؟ چه نشانه های مخفی در آن خوابیده است.
لایه ها که میگوییم مراد چیست؟ ظاهرا در این نوع فکر لایهبندی انسجام لایه ها مهم است که یک مبنای فکری باید بیاید و زیرمجموعه های خود را تعریف کند
حال سوال این است که آیه این انسجام اینقدر مهم است به نظر میرسد ما نیاز به ترکیب بیشتر داریم تا انسجام یعنی نیز داریم تا از منظر و زاویه های متفاوتی به یک پدیده نگاه کنیم برای ایجاد خلاقیت و نوآوری در آن موضوع نگاه کنیم. شاید حتی آن منظرها تناقض فکری و مبنایی هم داشته باشد ولی این میتواند کمک کند به شناخت و درک بهتر از آن پدیده. یعنی شاید کافی ندانیم مبنای واحد را برای هر لایه.
چند لایهای از چند منظر نگاه میکند. یک بار از منظر واقع گراها، از منظر انتقادگران، از منظر تفسیرگراها و... که شاید برخی با برخی دیگر تناقض داشته باشد.در آخر نیز همه را باهم ترکیب میکند. ولی این میتواند درک بهتری به ما بدهد. برای تحلیل شاید این حالت خوب نباشد ولی برای اقناع و کنش مؤثر شاید چند منظری و چند زاویهای نگاه کنیم بهتر باشد. این نگاه رو شاید نپسندیم و به وحدت گرایش پیدا کنیم و شاید کفرگویی باشد و مبتنی بر یک مبنا باشد را زیر سوال میبرد. ولی به موفقیتها وقتی نگاه میکنیم میبینیم بهترین کسانی که توانستند کار موثری کنند کسانی بودند که توانستند چند نگاهی داشته باشند و ترکیب کنند. نه کسانی که از یک منظر نگاه کردند. وقتی از یک منظر نگاه کنیم خیلی چیزها را نمیبینیم.
خودشما هم گفتید که از منظری نگاه کنیم که سایرین نمیبینند و از آلودگی پالایش کنیم. در صورتی که برای ایجاد خلاقیت نیاز داریم که از آن منظر یک بار نگاه کنیم. البته آن را شالوده شکنی میکنیم ولی چیزهایی که در دستگاه فکری ما دیده نمیشد را میبینم
آیا مشکلات ما ناشی از این است که انسجام فکری درستی نداریم؟ نه مشکل این است که خیلی چیزهایی را نمیبینیم که در دستگاه فکری ما نیست و از آن غفلت میکنیم و به حسابش نمیآوریم و ناگهان وقتی مواجه میشویم شوکه میشویم.
برای اینکه بتوانیم به چنین آیندهای فکر کنیم نیاز به رفتن فراتر از انسجام گرایی به یک تفکر چند بعدی و چند ضلعی داریم. در ظاهر آشفته و بینظم به نظر میرسد ولی همین بینظمیها موثر است.
برای شناخت پدیده ها باید دید چگونه است و نوعی آشفتگی دارد که ما را نمیتواند به یک شناخت برساند ولی هرچه فاصله میگیریم بهتر میشود و شناخت بیشتر میشود. برخی آشفتگیها حاکم بر ذهن است که مانع درک درست حادثه میشود. حال با شکستن برخی ساختارها میتوان درک بهتری از موضوع داشته باشیم.
خیلی مواقع عدم درک ناشی از ارتباط موضوع با موضوعات بالاتر نیست بلکه ناشی از ندیدن اضلاع مختلف پدیده است که اگر بتوانیم از چند منظر ببینیم بهتر بتوانیم درک کنیم.
این نوع نگاه در مقابل وحدت رویه و تک منظری دیدن پدیده ها است.
ما وقتی عملکرد مردم را میبینیم، مشاهده می کنیم که مردم از بسیاری از متفکرین ما جلوتر هستند. دلیلش هم روشن است چراکه مردم خود را در بسیاری از این قید و بندها داخل نمیکنند و به نوعی آن حادثه را حس می کنند و فراتر از تحلیل عمل میکنند، ولی متفکرین ما باید با وحدت رویه خود و مبانی خود حادثه را بسنجند لذا مانند مردم درک نمیکنند.
البته به این معنا نیست که علم دانش به هیچ دردی نمیخورند اما وقتی اینها سودمند هستند که بتوانند به این حس کمک کنند و بتواند کنش درست را به ما در متن حادثه نشان دهد. ولی اگر بخواهد دست و پای ما را ببندند سودی ندارد. خیلی مواقع همین تحلیلها مانع عمل ما شده است. مانع عمل به موقع ما شده است.
ما فکر میکنیم تمدنها بر اساس یک سری عقلانیتها و تفکرات الزاما شکل میگیرد. ولی ینطور نیست و تمدنها گاهی به واسطه به وجود آمدن یک ابزار جدید میتواند شکل بگیرد. یعنی تمدن به معنی به وجود آمدن روابط جدیدی میان انسانها است. تمدنی که دارد شکل میگیرد گرچه مبتنی بر یکسری گزارههای اثباتی است ولی نقطه شروع الزاما تفکرات نیست بلکه میتواند یک ابزار باشد.
ما چرا میگوییم یک تمدن اسلامی داریم و قائل به یکی هستیم. نه اسلام میتواند تمدنهایی داشته باشد. یعنی روابط مختلفی را میتواند داشته باشد که تمدنهای متعددی از اسلام پدید بیاید.
مثلا یک تمدن نیست که اگر بخواهیم یکی ایجاد کنیم باید قبلی را زمین بزنیم بلکه باید بتوانیم یک روابط جدید و یک تمدن جدید ایجاد کنیم و خلق کنیم. این همان چیزی است که اسلام میخواهد که این روابط در اراده جمع شود و شکل جدیدی ایجاد شود.