تحولات دههی اخیر منطقه غرب آسیا نشان میدهد که محمد بنسلمان و ابومحمد جولانی، با وجود تفاوتهای ظاهری در جایگاه و سبک کنش سیاسی، در یک نقطه مشترک گرد میآیند: هر دو در مدار راهبرد غرب برای تضعیف استقلال و همگرایی جهان اسلام عمل کردهاند. سرسپردگی این دو بیانگر یک منطق واحد است: استفاده از ظرفیتهای درونی جهان اسلام برای پیشبرد اهداف ژئوپلیتیکی اربابان خودشان یعنی آمریکا و رژیم صهیونسیتی.
از نفی تا اثبات وابستگی
ده سال پیش، تصور اینکه جریانهای تکفیری و رهبران دولتهای عربی در یک خط مستقیم با منافع غرب هماهنگ باشند، برای بسیاری غیرقابلباور بود. گمان غالب آن بود که افراطگرایان مذهبی دشمن غرب هستند و پادشاهیهای عربی نیز در چارچوب هویت اسلامی محافظهکار حرکت میکنند. اما واقعیت امروز دیگر در پرده نیست. دیدار محمد بنسلمان با دونالد ترامپ که مواضع آشکار ضدایرانی گرفته بود ـ از تهدید برنامه هستهای ایران تا حمایت کامل از جنایات رژیم صهیونیستی ـ چهرهی جدید عربستان را آشکار کرد: دولتی که نقش آن از “حامی اسلام سیاسی سنتی” به “متحد امنیتی واشنگتن” تغییر یافته است.
در سوی دیگر، جولانی، رهبر سابق جبههالنصره که خود را مدافع اسلام معرفی میکرد، پس از سالها جنگ با دولت سوریه اکنون با سفر به آمریکا و تلاش برای کسب مشروعیت سیاسی از همان قدرتی که نماد استکبار تلقی میشود، نشان داد که آنچه «مقاومت اسلامی» مینامید در واقع بخشی از پروژه مهندسی کنترل منطقه بود.
وارونگی منطق قرآنی
آیات قرآن در توصیف جامعه ایمانی، اصل بنیادین «اَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم» را وضع میکند؛ قاطع در برابر دشمنان و مهربان با همکیشان. اما رفتار امروزی این دو، وارونهی همان اصل است. بنسلمان با کشور اسلامی یمن درگیر میشود و بهجای اتحاد با امت اسلام، با آمریکا و انگلیس پیمان اخوت میبندد؛ جولانی نیز بهجای مقابله با صهیونیستها یا دفاع از فلسطینیان، نیروهای خود را به جنگ مسلمانان سوری فرا میخواند. نتیجه، وضعیتی است که در آن «اشداء بینهم و رحماء علی الکفار» به واقعیت عینی تبدیل شده است.
حذف فلسطین از معادله سیاسی
هر دو جریان، در قبال فلسطین سکوت کامل دارند. نه در مواضع رسمی بنسلمان نشانی از دفاع از حق ملت فلسطین دیده میشود و نه در گفتار جولانی اشارهای به اشغال قدس یا محاصره غزه. سعودیها در مسیر عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی گام برداشتهاند و جبههالنصره و سپس هیئت تحریرالشام نیز عملاً هیچگاه با نیروهای اسرائیلی درگیر نشدهاند. این سکوت هماهنگ، نشانهای است از تبدیل مفهوم «امت اسلامی» به ابزاری خالی از محتوا در خدمت نظم امنیتی غرب.
صورتبندی راهبردی این الگو
از منظر راهبردی، غرب برای مهندسی ساختار قدرت در منطقه غرب آسیا، به دو ابزار مکمل نیاز داشت:
دولتهای وابسته و ثروتمند نفتی برای حفظ مدار مالی و امنیتی آمریکا؛
گروههای افراطی مذهبی برای تخریب ساختارهای مقاومت و عدالتخواهی اسلامی.
بنسلمان و جولانی دقیقاً در این دو نقش عمل میکنند. اولی با سیاستهای نوسازی غربگرایانه، ارزشهای دینی را از عرصه حاکمیت حذف کرده و امنیت منطقه را تابع اهداف واشنگتن ساخته است. دومی با خشونت فرقهای، چهرهی اسلام را در ذهن افکار عمومی جهان مخدوش کرده و زمینهی مشروعیت یافتن حضور خارجیها را در منطقه فراهم آورده است.
نتیجه: آنچه امروز در رفتار این دو نمایان است، نه خطمشی متفاوت بلکه دو فاز از یک برنامه استکباری واحد است: تضعیف بنیان همبستگی اسلامی و تغییر جهت نبرد از مقابله با استکبار و اشغالگر به درگیریهای دروناسلامی. بنسلمان با ابزار دیپلماسی و جولانی با ابزار جنگ، هر دو مأمور به یک هدفاند: جلوگیری از شکلگیری امت اسلامی که بتواند منافع خود را، مستقل از غرب، در معادلات جهانی تعریف کند.
زمانی این تحلیل بهظاهر افراطی بود؛ امروز واقعیت میدان سیاست آن را تأیید میکند ـ دو چهره از یک مأموریت، در دو لباس مختلف، اما با یک مقصد مشترک: تثبیت برتری غرب بر جهان اسلام.