یکی از موضوعات مهمی که دغدغه بسیاری از متفکران حوزههای گوناگون را برانگیخته، موضوع تعلیموتربیت است. فلسفه یکی از حوزههایی است که در زمینه تربیت انسانی، بروز و ظهور جدی داشته و به دلیل اینکه موضوع مذکور امری واقع و موجود است برای خود حق اظهارنظر قائل شده است.
در دیدگاه فلاسفه، تعلیموتربیت افراد در راستای تشکیل جامعه آرمانی یا مدینه فاضله، نقش کلیدی و مبنایی دارد. در موضوع آرمانشهری، فیلسوفان یونانی همچون افلاطون، ارسطو، فیلسوفان اسلامی مانند فارابی، خواجه نصیرالدین طوسی و... همچنین در فلسفه غرب معاصر افرادی مثل کانت، هگل و راسل افکار خویش را عرضه داشتهاند. از نظر کانت، هنر تعلیموتربیت و حکومتداری در بین تمامی ابداعات بشری از همه دشوارتر است.
برای شناخت سرشت انسان بهعنوان عنصر اصلی و حیاتی جامعه، نیاز به علمی تخصصی جهت پاسخ به پرسشهای بنیادین و کسب معرفت نسبت به این موجود داریم که از آن با عنوان دانش انسانشناسی یاد میشود. انسانشناسی به لحاظ نوع نگرش به انواع مختلفی تقسیم میگردد. یکی از انواع آن، انسانشناسی فلسفی است که تمایزات هویتی انسان و ویژگیهای بنیادین او را با سایر موجودات تعیین میکند.
افلاطون، پدر فلسفه سیاسی، انسان را موجودی مدنی بالطبع میداند، نه مدنی بالاضطرار. افراد در جامعهای که او در رساله جمهوری خود ترسیم مینماید، به سهطبقه کلی تقسیم میشوند. به علت این که کودک جزئی از جامعه بهحساب میآید، ازاینرو تربیت کودکان برای افلاطون حائز اهمیت است. او قائل بهنوعی مهندسی اجتماعی اساسی و انقلابی بود و عقیده داشت انسانها را باید از کودکی تربیت کرد.
فارابی، ملقب به معلم ثانی و پدر فلسفه اسلامی، درباره نظام تربیتی و یادگیری از دوره کودکی با افلاطون همرأی بود، این مسئله در راستای تئوری مدینه فاضله او تدوین شده است.
به طور کلی، جامعه متشکل از دو جنسیت زن و مرد است. طی شرحها و تحقیقاتی که بر آثار افلاطون انجام شده، موضوع نگاه افلاطون به جنس زن محل بحث و گفتگوی بسیاری قرار گرفته و مکتوباتی در این زمینه بهجایمانده است. از برخی از آنان چنین نتیجهای به دست میآید که افلاطون بهترین مبلغ جامعه مردانه (مردسالار) است که رهبری آن به دست مردان است و فراخوانی وی در جمهوریت به آزادی زنان، صرفاً پوششی برای پنهانکردن کراهت و ناخوشایندی وی از زنان است. در حقیقت او میخواست زن را مرد کند!
این دیدگاه و نظرات موافق و مخالف آن، همچنین چشمانداز دیگر فلاسفه میتواند نتایج گوناگونی را پدید آورد.
پس از تبیین اهمیت تربیت انسان از سنین کم، حال این سؤال پیش میآید که این مهم بر عهده چه کسی است؟
باید توجه داشت نخستین و کوچکترین نهادی که انسان از بدو تولد در آن عضو شده و با آن زندگی میکند، خانواده نام دارد؛ بنابراین بیش از سایر اطرافیان، این پدر و مادر هستند که نقش اصلی را بازی میکنند. کودک در محیط خانواده و با والدین خود رشد میکند، لذا بیشترین تعامل و تأثیرپذیری را از آنها دارد. البته به طور کل باید توجه داشت هر کسی که با کودک در ارتباط هست بهنوعی در قبال تربیت او مسئولیت دارد، ازاینجهت باید در برخوردهای خود با کودکان مراقبتهای لازم را مدنظر قرار دهیم.
در خانواده، خصلتها و ویژگیهای انسانی مردانه و زنانه با هم موجب رشد و نمو افراد آن خانواده و سپس جامعه میگردد.
ابنسینا، فیلسوف مشهور مسلمان، به اهمیت خانواده و ارکان آن پرداخته و چگونگی روابط پدر و مادر بهعنوان عوامل تحکیم خانواده را بیان میدارد. با مراجعه به فلسفه مشاء یا همان فلسفه سینوی به عوامل محوری مؤثر در حفظ بنیان خانواده همچون جایگاه زن، مرد و فرزندان در این کانون، مدیریت تربیتی خانواده، روشها و مهارتهای تربیت صفات پسندیده اخلاقی در خانواده بر میخوریم.
فیلسوفان مسلمان در یک تقسیمبندی مشهور ارسطویی، حکمت عملی را به اخلاق، سیاست و تدبیر منزل دستهبندی میکنند که رابطه پدر و فرزندی یکی از تقسیمات چهارگانه مطرح شده در تدبیر منزل است.
از گذشته تاکنون، عموماً مدیریت کانون خانواده به عهده مرد بوده که به نسبت فرزندان، نقش پدر را ایفا میکند. فرزندان دختر و پسر، هر یک باتوجهبه جنسیت و روحیه غالب شخصیتی، رابطهای با پدر برقرار کرده و واکنشهایی متناسب با کنش دریافتی، صادر میکنند. در جامعه کوچک کودک، بهصورت خاص دختر، هر یک از رفتارهای پدر در تشکیل شخصیت او بهعنوان عضوی از جامعه بزرگترِ آینده مؤثر است. به طور مثال قاطعیت پدر در تصمیمات و عملکردها میتواند موجب ایجاد چارچوب محکم در بروزهای بیرونی فرزند بشود؛ یا هیجانیتر و خشنتر بودن پدر به نسبت مادر هنگام بازی با کودک، شخصیت او را طور دیگری تحت تأثیر قرار میدهد. به عقیده فارابی، بازی با کودکان در رابطه با هدفی که موردنظر است بسیار اهمیت دارد.
ارسطو در کتاب هشتم سیاست به بحث تربیت فرزند پرداخته و در قسمتی میآورد: بخشی از تربیت هست که پدران و مادران باید آن را نه بهعنوان پیشه لازم یا سودمند، بلکه بهعنوان نشانهای از آزادگی به کودکان خود بیاموزند.
تشکیل هویت فرزند و ایجاد آمادگی در او جهت ایفای نقش در جامعه ایدهآل فیلسوفان، مأموریت و مسئولیت سنگینی است که در حال حاضر عمدتاً بر دوش والدین گذاشته شده است. اگرچه درگذشته، ارگانها و افراد دیگر همچون معلمان بهصورت پررنگتر تعلیموتربیت کودک را بر عهده داشتند.