در بررسی وضعیت دینداری مردم ایران، معمولاً با مجموعهای از سنجههای کمّی مواجه هستیم که سعی دارند دینداری را در قالب رفتارهای ظاهری، مناسکگرایانه یا التزامهای فرمی بسنجند؛ مانند میزان پایبندی به نماز، حضور در مساجد، حجاب زنان، پرداخت خمس و زکات. باورها و اعتقاداتی همچون توحید و معاد که جایگاه زیربنایی در دینداری دارند نیز با قالبهای کمی مورد سنجش قرار میگیرند. این رویکرد که عموماً متأثر از سنتهای تحقیقاتی غربی نظیر مقیاس گلاک و استارک وارد فضای مطالعات دینی ایران شده است، علیرغم تلاشهای مفید برای ساخت مقیاسهای بومی، گاه چنان چارچوب صلبی بر ارزیابیهای دینی تحمیل میکند که از درک لایههای ژرفتر دینداری بازمیماند.
دینداری در چنین دستگاه مفهومیای، صرفاً بهمثابه امری قابل شمارش، سنجش و رتبهبندی تلقی میشود؛ حال آنکه در زیستبومهای متنوع فرهنگی ـ اجتماعی ایران، دینداری گاه با چنان صورتهای زیسته، درونی و اجتماعیای ظهور مییابد که در هیچیک از سنجههای رسمی ثبت نمیشود. تجربهی میدانی من در شهر پلدختر که شهری نسبتاً کوچک و کمتر مرکزگرا است، حامل شواهدی از نوعی دینداری ناپیدا، نرم، درونی و انسانی بود که عمیقاً با بافت فرهنگی، خُلقی و زیستی مردم گره خورده و از چارچوبهای رسمی سنجش دینداری فاصله دارد.
نخستین چیزی که در جریان این سفر تبلیغی، نظرم را جلب کرد، نحوهی تعامل مردان با زنان در عرصهی عمومی بود. برخلاف بسیاری از فضاهای شهری دیگر که نگاه ابزاری، جنسیزده یا کنترلگر بر زنان سایه افکنده است، آنجا نوعی نگاه انسانی، آرام و عاری از شیئوارگی درباره زنان وجود داشت. نه از چشمهای مزاحم خبری بود و نه از متلکپراکنی. این تجربهی زیسته، نه به معنای انکار آسیبهای جنسیتی در کلیت جامعهی ایران، بلکه نشانهای از تفاوتهای فرهنگیِ عمیق میان خردهفرهنگهاست که در الگوهای سنجش رسمی نادیده گرفته میشوند. روابط میان زن و مرد در پلدختر، در چارچوبی از احترام، اعتماد و آرامش شکل گرفته بود که یادآور نوعی دینداری اجتماعی غیررسمی است. این رابطه نه بر پایهی اضطراب جنسی، بلکه بر مبنای مشارکت انسانی، تجربهی روزمره و اخلاق بومی استوار است. دینداری در سنت اسلامی نیز، تنها در پیروی مناسکی خلاصه نمیشود؛ بلکه در خلق نیکو، حسن ظن و آرامشبخشی اجتماعی ریشه دارد.
از دیگر نشانههای مهمی که توجه مرا جلب کرد، خلق آرام و پرهیز از خشونت در رفتارهای روزمرهی مردم بود. در فضای شهریای که تنش، نزاع و خشونت کلامی در برخی نقاط ایران نگرانکننده شده، این مردم با ملایمت، صبوری و مدارا زندگی میکنند. به نظر میرسد این ویژگی نه فقط محصول شرایط اقتصادی یا جمعیتی، بلکه نشانهای از نوعی منش اخلاقی ریشهدار است که دین، بهمثابه نهاد فرهنگی، درونی کرده است.
آنچه دین را در یک جامعه زنده نگه میدارد، بیش از هر چیز، پیوند آن با زندگی روزمرهی مردم است. دینداری اگر از متن زندگی جدا شود و تنها به شکلی از نمایش مناسکی تقلیل یابد، دیگر نمیتواند کنش اجتماعی معناداری تولید کند. در پلدختر، با نوعی دینداری مبتنی بر اخلاق زیسته مواجه بودم که در آن، معیار دینداری نه زبان، بلکه عمل است. مردمی که اهل دعوا نیستند، از حال یکدیگر خبر دارند، نسبت به هم احساس مسئولیت میکنند و بیهیاهو زندگی را بر پایهی شفقت میسازند.
مهماننوازی یکی دیگر از عناصر پررنگ دینداری در این منطقه بود. برخلاف تصوری که دینداری را از مسیر فردیسازی میبیند، در اینجا دینداری عمیقاً اجتماعی و مرتبط با فرهنگ مهماندوستی بود. پذیرش غریبه، مراقبت از او، گشودگی فرهنگی و سخاوت در برخورد با مهمان، همگی صورتهایی از یک زیست دینیاند که به جای زبان نظری، با زبان بدن، رفتار و کنش جمعی بیان میشوند. در متون دینی ما نیز، بارها بر کرامت مهمان و آداب مهماننوازی تأکید شده است. این مردم، بیآنکه در کلاسهای اخلاق اسلامی شرکت کرده باشند، این اخلاق را زندگی میکردند.
در بطن همهی این مشاهدات، میتوان پرسشی کلیدی را طرح کرد: آیا سنجههای رایج دینداری در ایران، اساساً توانایی درک چنین الگوهایی از زیست دینی را دارند؟ به نظر میرسد پاسخ منفی است؛ چرا که این سنجهها عمدتاً از بیرون طراحی شدهاند؛ بهگونهای که نه بافت محلی را میشناسند، نه زبان فرهنگی مردم را درک میکنند و نه به صورتهای زیستهی دینداری توجه دارند. در چنین وضعیتی، امکان خطای معرفتی در سنجش دینداری بسیار بالاست. این مسئله از آنرو مهم است که سیاستگذاریهای فرهنگی و دینی، عمدتاً بر پایهی همین سنجههای رسمی شکل میگیرد. وقتی دستگاه فرهنگی یک کشور، دچار خطای مفهومی در درک دینداری مردم خود شود، نمیتواند سیاستهای دینی مؤثری طراحی کند. نتیجهی چنین وضعیتی، فاصله گرفتن بیشتر مردم از نهادهای رسمی دین و شکلگیری شکاف میان دینداری زیسته و دینداری رسمی خواهد بود.
اگر بخواهیم به الگوی کاملتری از سنجش دینداری در ایران برسیم، به چرخشی مفهومی نیازمندیم. این چرخش باید بتواند دینداری را نه در قالب دادههای خام و کمّی، بلکه در متن تجربهی زیستهی مردمان درک کند. دینداری، مفهومی چندلایه و زمینهمند است که تنها در بستر فرهنگی، تاریخی و زیستیِ مردمان معنا مییابد. سنجههایی که فاقد حساسیت فرهنگی و زمینهگرایی باشند، نمیتوانند بیانگر واقعیت دینداری در جامعهی متکثر ایرانی باشند.