✍ یادداشت | محمد طلایی
همواره یکی از چالشهای جریان انقلاب اسلامی، مواجهه با طیف به اصطلاح خاکستری (اگر کاربست این واژه صحیح باشد) بوده است.
فرض چالش خیز اینجاست: این طیف علقه شدید و جدی با حاق گفتمان ایمانی انقلاب اسلامی ندارند.
توصیه هم این است: پس برای همراه کردن آنان با انقلاب و یا حداقل کاستن از اصطکاکشان با سیاستهای نظام، بهتر است از گفتمانهای رقیقتری استفاده شود؛ گفتمانهایی که لبههای تیز اسلام ناب و درگیری شرک و توحید را ندارند، کمتر هزینهزا هستند و میتوانند دایره بیشتری از آحاد جامعه را شامل شوند.
در میان بدیلهای گفتمانی همواره مطرح برای این هدف، میتوان به ملیگرایی، رفاه و پیشرفت، سرگرمی، بهروز بودن و غیره اشاره کرد که با وزن و اولویتهای مختلف، مورد تاکید طیفهای گوناگون نخبگان در لایههای اجتماعی متفاوتی قرار میگیرند تا بتوانند مردم را با نظام همراه کنند. طبعا بحث در اینجا پیرامون طرح این بدیلها در عرض گفتمان اسلام ناب است و نه در ذیل آن؛ چون اساسا جایگزینها برای این طرح میشوند تا لوازم هزینهزای گفتمان بالادستی را بر جامعه تحمیل نکنند و بتوان با حاشیه بیشتری مردم را راضی و همراه کرد.
آیا این روش مصیب بوده و خواهد بود؟ به نظر میرسد برای فتح باب گفتگو پیرامون این چالش، باید مقداری بر 1) شرایط و 2) سازوکار تأثیر و تأثر گفتمان در جامعه تأمل نمود.
تکاپوی گفتمان انقلاب اسلامی در جامعه ایران، هرچند به صورت رسمی از پاییز 41 آغاز شد، اما در خلاء متولد نشده بود. چه از سویی بر انباشتی از تراث شیعی با محوریت نهاد مرجعیت و تطورات شورانگیز آن از صفویه تا پهلوی دوم اتکاء داشت که خود جلودار عمده قیامهای معاصر ایران بود، از سوی دیگر به صورت طبیعی خود را در برابر معارضی مییافت که با نام تجدد وارد شده بود و در لایههای مختلف اجتماعی سیاست، نهادها و ساختارها، سبک زندگی، بینشها و در نهایت گرایشها دعوی راهبری اجتماعی داشت. تجدد یک پدیده حقیقتا تمدنی بود و تمامی لوازم ایده مدرنیته را می توانست با خود حمل کند.
امام راحل و سایر علما در دهه 40، به خوبی، هرچند احتمالا اجمالی و با شدت و ضعف، این هجمه را درک میکردند. سیاست توانسته بود ریخت نهادی جامعه مسلمین را تغییر دهد، فرهنگ و سبک زندگی نیز به صورت واضحی با جریان سیاست تعاملی روشن داشتند. هجمه تمدنی نمیخواست و نمیتوانست فقط برخی ساحتهای جوامع هدف را تغییر دهد؛ هرچند به اقتضا و بسته به شرایط، در مثل ایران و ترکیه و مصر فرهنگ بیشتر تغییر میکرد و در مثل عراق و افغانستان سیاست.
در این شرایط، امام راحل باید گفتمان خود را انتخاب میکرد. میتوانست مانند مشروطه به نوعی تجدد بومی را برگزیند، و یا مانند نهضت نفت بر لوازم توسعه کشور انگشت بگذارد، اما انتخاب او چیز دیگری بود، قیام لله و محوریت توحید در همه ساحتهای بشری؛ درگیری با حاق ایده تمدن جدید.
هرچند این محوریت در بیان و اندیشه امام، در لوازم و امتدادهایش تفصیل یافت و صرفا تکرار کلمه الله نبود. ملیگرایی و استقلال در ماجرای کاپیتولاسیون، پیشرفت در انتقادهای پسینی از اصلاحات ارضی، فرهنگ در لایحه انجمنها و ... همه بسط آن اندیشه محوری بودند. کسی که با حرکت امام همراه بود، از طرح این لوازم چیزی غیر از همان اسلام در خطر است اولیه را نمی فهمید، همه در خدمت اسلام بودند.
چرا این انتخاب امام بود؟ چون او با فطانت فهمیده بود فضای گفتمانی جامعه ایرانی در تمام لایهها به صورت نسبتا یکدستی پر بود و یا در حال پر شدن بود! گفتمان تجدد به مانند همه جوامع اسلامی، با سرعتی خیره کننده توانسته بود در اقشار و لایههای مختلف جامعه ایرانی نفوذ کند. زندگیها، به شدت و ضعف، با آن تنظیم شده بود و نظام ارزشی خود را تدریجا شکل میداد. یک ایده تمامیتخواه بود که باید در برابرش و به همان وزان، ایدهای تمامیتخواه قرار میگرفت. اگر ایده نهضت جزئینگر میبود، به نفع تمامیتخواهی ایده تجدد مصادره میشد، چون تجدد بود که میتوانست فضا را پر کند و جزءنگری معارضش را در خود هضم کند؛ همانگونه که در مشروطه، استبدادستیزی را در خود بلعید و سکولاریسم مدرن استبدادی پهلوی را بیرون داد و در نفت هم جبهه نیروهای سیاسی نهضت را از هم پاشاند و صحنه سیاسی کشور با قطبنمای جهانی، به سمت ابرقدرت جدید جهان، امریکا، چرخاند.
در واقع ما در دهه 40، در موازنه گفتمانی نبودیم. جامعه ای که به محاق تمدنی رفته بود، اگر ایدهای حامل تمدن الهی برنمیگزید، قطعا شکستی بر سیاهه شکستهای معاصرش میافزود.
امام این را به صورت عجیبی در سالهای دهه 20 فهمیده بود. فهمیده بود که تا زمانی که موازنه گفتمانی بین ایدههای شرک و توحید برقرار نشود، نمیتوان به شاخههای فرعی گفتمان تمسک نمود.
تمدن جدید خود فتنه بود، به دلیل غلبه باطل، میتوانست حق و باطلهای پایین دست را مخلوط کند و در خدمت باطل بالادستی درآورد. برای عبور از فتنه نمیشد به پارهای از حق در دستان باطل تبدیل شد تا در نهایت با آن گفتمان مادی را تثبیت کند.
اما نکته مهم، اگر نگوییم مهمتر، این بود که شرایط به گونهای پیش رفت که برای این ایدهٔ بدیل الهی، محمل عینی اجتماعی پدید آمد. واقعا جامعه ایرانی، فیالجمله پای کار ایده قیام للّه آمد و لوازم آن را پذیرفت؛ حکومت اسلامی را، استقلال را، شریعت را، مردمسالاری دینی را و نقشآفرینی عمومی برای ایده محوری انقلاب اسلامی را. دست الهی به گونهای دقیق توانست به نهضت فیضیه برکت دهد و مردم ایران را تا پیروزی انقلاب اسلامی حول ایده توحیدی به خروش وادارد.
ادامه دارد ...